گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

عکسهای سفر کیش

رستوران کوه نور ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ اینجا حاضر شده بودیم بریم بیرون ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ و دوچرخه سواری تو پیست که جزو برنامه های هر شبمون بود ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​   ​ ​ ​ ​ ​ ​ این عکسای آخری هم همگی مربوط به موقع آمدن به کیش تو پرواز و فرودگاهه ...
8 آبان 1398

آبان 98 -سفر به کیش

سلام نفسای مامان جونم براتون بگه که چون تابستون امسال بخاطر مراسم دامادی دایی رضا و بحث مدرسه رفتن گیتا خانم نشد بریم سفر واسه همون یه هماهنگی با عمه سمانه کردیم که تو تعطیلات آبان دو خانوادگی بریم کیش . البته عمو مجید شوهر عمه سمانه کویت بود و عمه جون با پسر عمه ها ارنیک و اتبین جون قرار شد بیان . یه دو سه روز بعد اوکی کردن پرواز وهتل بابا جون ( بابای بابا)هم گفتن ما هم باشما می ییایم این شد که سه خانوادگی برای 4 روز از شنبه 4 تا سه شنبه 7 آبان راهی کیش شدیم البته چون بابا اینا دیرتر از ما اقدام کردن و به خاطر تعطیلات یه مقدار شلوغ شده بود پرواز ما جا نداد و مجبور شدن با یه پرواز دیگه البته 2 ساعت زودتر از ما برن کیش ولی هتلمون یکی بو...
8 آبان 1398

مراسم دامادی دایی رضا

سلام فرشته های مامان ما روز سه شنبه یعنی روز قبل جلسه به سمت مشهد حرکت کردیم وای که چقدر روزای آخر به بدو بدو گذشت آخه برعکس مرضی جون (دختر عموی بابا) و عمو فرشاد و دختراشون هم امده بودن ایران و بعدشم بیرجند و باز برنامه مهمونی های هر شبه براه بود و روز یکشنبه هم دعوتی خودمون بود شمس العماره. واسه همون اصلا فرصت نمی شد به کارای عروسی برسم 😔 روز شنبه عصر با خانم راستگو 3 تایی رفتیم پارچه فروشی و برای گیتا خانم تازه پارچه گرفتیم و از اونجا هم رفتیم خیاطی و قرار شد خانم لباست رو یکشنبه واسه پرو اماده کنه . از اونجا هم بابا امد دنبالمون رفتیم خونه حاضر شدیم تا بریم دعوتی شام مریم خانم دختر عمه بابا . روز یکشنبه عصر هم دوباره 3 تایی با خانم...
6 شهريور 1398

اولین سلمونی گل پسری

سلام نفس مامان روز سه شنبه 5 شهریور که برنامه حرکت به سمت مشهد رو داشتیم جمع و جور کردن وسایل و چیدنش تو ماشین تا نزدیک ظهر طول کشید بعدشم رفتیم خیاطی لباس گیتا خانم رو تحویل گرفتیم و بعد اونجا هم بابا رفت مطب عمو صادق که یه کار تحویل بگیره تو این فاصله منم شما رو بردم ارایشگاه روبروی مطب عمو که خیلی هم معروفه تا واسه جلسه عروسی دایی رضا به قول معروف یه صفایی به موهاتون بدین . بر خلاف تصورم اصلا اذیت نکردی و تموم مدت مثل آقا سر جات نشسته بودی البته ناگفته نمونه که آقای ارایشگر هم خیلی مهربون بود و معلوم بود قلق بچه ها دستشه یه تایمی هم از جناب خان خواست به خاطر اینکه خیلی پسر خوبی بودی بیاد پیشت  ​ ​ ​ ​ ​ ...
5 شهريور 1398

عيد غدير مبارك

سلام به روي ماه فرشته هاي مامان  الان كه اين پست رو مي ذارم مشهديم . ديروز صبح زود قرار بود راه بيفتيم ولي بخاطر مشكلي كه واسه باتري ماشين پيش امد ( اونم باتري كه تازه عوض شده بود) ساعتاي ١١/٥ روز عيد راه افتاديم . بين راه يه جايي يه هو بابا خوابش برد و رفتيم تو قسمت خاكي كنار جاده . خدا رحم كرد كه بابا تونست ماشين رو كنترل كنه و برگردونه تو جاده والا حتما ماشين چپ مي كرد خلاصه تا يه مدت تو حالت شك بوديم ( بابا جون ديگه پير شدي) وقتي هم رسيديم  سريع حاضر شديم و رفتيم مغازه گردي اخه مامان و دخملي هنوز واسه مراسم دايي رضا لباس نگرفتيم .ديروز صبح تو راه مرضي جون زنگ زد ( مرضي جون و عمو فرشاد و دختراشون يه چ...
30 مرداد 1398

این روزها

سلام جیگرای مامان خیلی وقته براتون پست نذاشتم متاسفانه این قدر سرعت اینترنت پایین امده که نمی شه عکس بزاری واسه همون دل و دماغ نوشتن ندارم مهمترین خبر این روزا اینه که 6/6 مراسم عروسی دایی رضا و فروز جونه مشهد و این روزا کلی درگیر گرفتن سالن و بقیه برنامه های عروسی بودیم . دیروز عصر ارایشگاه رو قطعی کردیم البته بنده خدا خاله ماری زحمتش رو کشید . واسه سالن هم همینطور . ان شاا... که همه چیز به خوبی برگزار بشه خبر مهم دیگه اینه که آقا بردیا یک ماهیه پستونک رو کنار گذاشته. فکر می کردم از پستونک گرفتن بردیا خیلی پروسه سختی باشه ولی خدا رو شکر به اون بدی که فکر می کردم هم نبود . چند وقت پیش که مرضی جون و عمو فرشاد امده بودن ...
7 مرداد 1398