سلام فرشته های مامان ما روز سه شنبه یعنی روز قبل جلسه به سمت مشهد حرکت کردیم وای که چقدر روزای آخر به بدو بدو گذشت آخه برعکس مرضی جون (دختر عموی بابا) و عمو فرشاد و دختراشون هم امده بودن ایران و بعدشم بیرجند و باز برنامه مهمونی های هر شبه براه بود و روز یکشنبه هم دعوتی خودمون بود شمس العماره. واسه همون اصلا فرصت نمی شد به کارای عروسی برسم 😔 روز شنبه عصر با خانم راستگو 3 تایی رفتیم پارچه فروشی و برای گیتا خانم تازه پارچه گرفتیم و از اونجا هم رفتیم خیاطی و قرار شد خانم لباست رو یکشنبه واسه پرو اماده کنه . از اونجا هم بابا امد دنبالمون رفتیم خونه حاضر شدیم تا بریم دعوتی شام مریم خانم دختر عمه بابا . روز یکشنبه عصر هم دوباره 3 تایی با خانم...