گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

تولد گلاله جون

🎂پنجشنبه شب 98/10/26- تولد گلاله جونی دختر ایدا جون دختر دایی بنده🎂 تو تولد دو بار سوپرایز شدیم یکی موقع ورود با دیدن مهزاد جون ( دختر دایی دیگه مامان - خاله گلاله جون) که از بعد ازدواجش تهران زندگی می کنه و از دیدنش کلی سوپرایز شدیم و بعدش هم اخر مهمونی شنیدیم دایی جان (پدر بزرگ گلاله)عصری از مشهد امدن و داشتم می رفتیم که دایی هم امدن و دیدیمشون💞 ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ...
26 دی 1398

عکسهای جا مانده-تابستان 98

😍باغ بابا بزرگ بهدان -تابستان98😍 سلام عسلای مامان این چند وقت این قدر دیر به دیر به وبلاگتون سر زدم که همه عکساتون جمع شده و این پستهای اخیرتون شده مروری بر گذشته 😏 این عکس ها هم مربوط می شه به روزی که همه ی فامیل باغ بابا بزرگ دعوت بودن به مناسبت آمدن مرضی جون دختر عموی بابا و شماها به اتفاق بچه های فامیل کلی برای خودتون آب بازی کردین ☀️   ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ...
26 دی 1398

عکسهای جامانده(جمعه 1 شهریور 98-هتل کوهستان )

جمعه 1 شهریور روزی که از سفری که واسه خرید لباس رفته بودیم مشهد برگشتیم بیرجند و عمه سمانه و ارنیک و اتبین (پسرعمه ها) هم با ما امد ن بیرجند و ظهرش نهار همگی دعوت عمو صادق بودیم هتل کوهستان به مناسبت امدن مرضی جون و دختراشون (دختر عموی بابا) ​ ​ ​ ​ ​ ​ 🤩🤩🤩 ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ...
22 دی 1398

عکسهای جامانده-روزهای پایانی مرداد 98

سلام وروجکای مامان تو پست های قبلی گفتم که قبل مراسم دامادی دایی رضا دخترعموهای بابا (مرضی جون و منصوره جون و زهره جون ) امدن ایران البته مرضی جون زودتر امد و یه چند روزی هم بیرجند موند و ما هر شب دعوتی بودیم ولی منصوره جون و زهره جون دیرتر آمدن ومشهد موندن ( آخه زن عموی بابا مشهد زندگی می کنه ).  یه چند روز قبل جلسه دایی رضا که واسه خرید لباس رفته بودیم مشهد زهره جون ما رو شام هتل درویش دعوت کرد .البته دختر عمه های بابا که مشهد زندگی می کنن با خانواده و عمه صدیقه و همسرشون و اون یکی زن عموی بابا( مامان فرشته جون و ناهید جون) هم دعوت بودن . جالب اینکه یه هفته بعد هم وقتی دوباره می رفتیم مشهد ایندفعه واسه مراسم دایی رضا تو مهمانسای جه...
21 دی 1398

یلدای 98

سلام نفسای مامان امسال شب یلدا چون من یه سری خرید داشتم عصری شما دو تا رو با بابا فرستادم لابراتوار و منم رفتم دنبال کارام و ساعتای 8 رسیدم خونه و تا بابا (البته طبق معمول دیر) امد و شما ها رو حاضر کردم شد ساعتای 9.5 . چون امسال برنامه شب یلدای خونه مامانی و بابا جون با هم تداخل داشت اول رفتیم خونه مامانی و واسه شام رفتیم خونه باباجون (بابای بابا) که خانواده آقای احسانی( از دوستان خانوادگی ) هم اونجا بودن . البته برنامه شب یلدای خونه بابا جون و آقای حسانی نوبتیه . یعنی پارسال شب یلدا ما خونه آقای احسانی بودیم و امسال نوبت خونه باباجون بود . البته تصمیم گرفتیم از سال دیگه مواقعی که شب یلدا نوبت خونه باباجونه ترجیحا مامانی یه شب زودتر به...
30 آذر 1398

یک تیر و دو نشان

98/9/29 - تولد بابا حسین و افتتاحیه کمپر روز جمعه با دوست بابا حسین( آقای نقیبی) و بابا جون (پدر بزرگ) -به قول خانم آقای نقیبی شرکاء کمپر -واسه نهار رفتیم بیرون تا به قول معروف با یه تیر دو نشون بزنیم هم افتتاحیه کمپر و هم تولد بابا حسین که 29 آذره . البته چون هنوز سیستم آبش راه نیوفتاده بود آشپزخونه و سرویس بهداشتی آب نداشت و یه خورده مشکل داشتیم . واسه نهار من جوجه خوابونده بودم که بابا و آقای نقیبی زحمتش کباب کردنش رو کشیدن و برنج هم از بیرجند آماده با خودمون بردیم ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​مراسم میوه خورون   ...
30 آذر 1398