گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

این روزها

1398/5/7 11:29
305 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگرای مامان

خیلی وقته براتون پست نذاشتم متاسفانه این قدر سرعت اینترنت پایین امده که نمی شه عکس بزاری واسه همون دل و دماغ نوشتن ندارم

مهمترین خبر این روزا اینه که 6/6 مراسم عروسی دایی رضا و فروز جونه مشهد و این روزا کلی درگیر گرفتن سالن و بقیه برنامه های عروسی بودیم . دیروز عصر ارایشگاه رو قطعی کردیم البته بنده خدا خاله ماری زحمتش رو کشید . واسه سالن هم همینطور . ان شاا... که همه چیز به خوبی برگزار بشه

خبر مهم دیگه اینه که آقا بردیا یک ماهیه پستونک رو کنار گذاشته. فکر می کردم از پستونک گرفتن بردیا خیلی پروسه سختی باشه ولی خدا رو شکر به اون بدی که فکر می کردم هم نبود . چند وقت پیش که مرضی جون و عمو فرشاد امده بودن بیرجند و طبق روال مراسم دعوتی های هر شبه به راه بود و تا دیر وقت هم طول می کشید روزی که دعوتی بابا جون تو باغ بود اخر شب که خسته و هلاک برگشتیم خونه بردیا برای اولین بار بدون پستونک خوابید و خدا رو شکر از خستگی تا صبح بیدار نشد که بهونه ی پستونک بگیره و این شد استارت ترک پستونک . صبح بعدش هم قبل رفتن به اداره پستونکهای بردیا رو جمع کردم و به پرستارشم که بین روز زنگ زد و گفت بردیا سراغ پستونکش رو می گیره گفتم جمع کردمش و حواسش رو با چیز دیگه ای پرت کنه . شبای بعدش هم چون دیروقت از مهمونی می یومدیم معمولا تو ماشین موقع برگشت می خوابید خلاصه یکی دو روزی بهونه ی پستونکش رو گرفت اونم نه خیلی و دیگه یادش رفت .

واسه تعطیلات عید فطر هم دوباره رفتیم مشهد ولی بیشتر وقتمون به خرید واسه کمپر بابا گذشت😏

بنایی طبقه  پایین خونه مامانی هم بالاخره تموم شد اولش فکر می کردیم یکی دو ماه بیشتر طول نکشه ولی خیلی بیشتر زمان برد . درسته پایین خیلی خوب شده وی مامان اینا کلی اذیت شدن  . کلا بنایی کردن بدیش همینه که اصلا نمی شه رو برنامه زمانبندیت حساب کنی یه وقتایی یه شرایطی پیش می یاد که همه برنامه ریزی هات رو بهم می ریزه . 

از نیمه تیرماه هم شما دو تا وروجک رو می برم کلاس نقاشی . کلاس روزای شنبه و دوشنبه بود که چون گیتا دوشنبه ها کلاس داره فقط شنبه ها می ریم . چون بردیا رو به خاطر سنش جایی پذیرش نمی کردن مجبور شدیم از این سر شهر بریم اون سر شهر که بردیا هم بتونه بره کلاس . یه دو جلسه ای دو تایی رفتین ولی از جلسه دوم گوشم رو کشیدم که آقا بردیا رو ببرم . کلا کلاس رو به هم ریخته بود در نتیجه این هفته شنبه گیتا خانم تنها رفت کلاس و من و بردیا هم تو این فاصله رفتیم پارک چسبیده به مرکز

روز تولد امام رضا هم مراسم مولودی داشتیم که خدا رو شکر به خوبی برگزار شد . البته امسال واسه مولودی خانم موسوی آمد

هفته پیش هم یکی دیگه از دندونای شیری گیتا خانم افتاد البته نیوفتاد خودش شخصا اقدام به کشیدنش کرد ( مثل بقیه)

بالاخره روز چهارشنبه 98/4/26 گیتا جون رو بردیم پیش دکتر حنفی و گوشاش رو سوراخ کردیم . خودش از بین نمونه گوشواره های دکتر یه رنگ صورتی رو انتخاب کرد و خیلی شجاع تو بغل بابا نشست که دکترگوشاش رو سوراخ کنه اصلا هم گریه نکرد . دکتر هم گفت یه هفته بعد می تونین گوشواره هاش رو عوض کنین

جمعه شب ( 98/5/4 ) هم که خونه خاله رویا تولد 2 سالگی نورا کوچولو بود گیتا جون گوشواره های جدیدی رو که بابا به مناسبت روز دختر امسال براش گرفته بود رو افتتاح کرد . البته چند وقت قبلش من با پولای عیدی گیتا و بردیا و یه مقدار هم از پولای بابا😊 برای گیتا خانم پلاک ست همین گوشواره ها رو گرفته بودم

حرف زدن بردیا هم که نگو کلی چلچلی شده شعر می خونه جدیدا وقتی کسی کاری می کنه که خوشش می یاد بهش می گه آفرین . دیشب واسه اسباش خونه ساختم بهم می گه آفرین خونه ساختی

ضمنا امسال امیر اقا و نرگس خانم و امنه خانم و محمد آقا رفتن مکه که ان شاا... به سلامتی برگردن

پسندها (6)

نظرات (3)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
7 مرداد 98 11:42
خاله جووووون خعلی وقته ننوشتید چقد دلم براتون تنگ شده بود😍😍💖💖 خوشحال شدم دیدم پست گذاشتین آفرین بردیاجونی که دیگه پستونک نمیخوره ماشالله گل پسر 😍😍😘😘❤❤
عمه فروغعمه فروغ
24 مرداد 98 14:15
خوش برگشتین دلتنگ بودیم😘
ایام به کام🌹
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون عزیزم 🌺
مامان صدرامامان صدرا
31 مرداد 98 8:52
عزیزای دلم خوش باشین❤❤❤
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون خاله جون 💞