عيد غدير مبارك
سلام به روي ماه فرشته هاي مامان
الان كه اين پست رو مي ذارم مشهديم . ديروز صبح زود قرار بود راه بيفتيم ولي بخاطر مشكلي كه واسه باتري ماشين پيش امد ( اونم باتري كه تازه عوض شده بود) ساعتاي ١١/٥ روز عيد راه افتاديم . بين راه يه جايي يه هو بابا خوابش برد و رفتيم تو قسمت خاكي كنار جاده . خدا رحم كرد كه بابا تونست ماشين رو كنترل كنه و برگردونه تو جاده والا حتما ماشين چپ مي كرد خلاصه تا يه مدت تو حالت شك بوديم ( بابا جون ديگه پير شدي) وقتي هم رسيديم سريع حاضر شديم و رفتيم مغازه گردي اخه مامان و دخملي هنوز واسه مراسم دايي رضا لباس نگرفتيم .ديروز صبح تو راه مرضي جون زنگ زد ( مرضي جون و عمو فرشاد و دختراشون يه چند روزيه امدن ايران اول رفتن شمال و وقتي زنگ زدن تهران بودن و امروز صبح رفتن بيرجند) و گفت اين سفر واسه هيچ كس سوغاتي نياورده جز اقا و خانم بيرجندي( گيتا جون و برديا جون) و گفت دو جفت كفش از زارا براشون گرفتن منم واسه عروسي دايي رضا دعوتشون كردم .ديشب هم تو مزون كه بوديم زهره جون زنگ زد . نمي دونستيم اونم امده ايران و گفت منصوره جونم داره مياد ايران و ما رو واسه امشب شام دعوت كرد هتل قصر طلايي .عمه سمانه و يه عده ديگه از فاميل هم هستم . خلاصه زهره جونم گفت واسه بچه ها كلي سوغاتي اورده و شما دو تا وروجك كلي خوش بحالتونه
فعلا منم كه لباس مناسبي گيرم نكرده و فقط فردا رو فرصت دارم
الان هم تو راه هتل هستيم و شما دو تا وروجك تو ماشين خوابين و تازه رسيديم بايد اول تو ماشين لباساتون رو عوض كنم