گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

مراسم دامادی دایی رضا

1398/6/6 12:49
315 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته های مامان

ما روز سه شنبه یعنی روز قبل جلسه به سمت مشهد حرکت کردیم وای که چقدر روزای آخر به بدو بدو گذشت آخه برعکس مرضی جون (دختر عموی بابا) و عمو فرشاد و دختراشون هم امده بودن ایران و بعدشم بیرجند و باز برنامه مهمونی های هر شبه براه بود و روز یکشنبه هم دعوتی خودمون بود شمس العماره. واسه همون اصلا فرصت نمی شد به کارای عروسی برسم 😔 روز شنبه عصر با خانم راستگو 3 تایی رفتیم پارچه فروشی و برای گیتا خانم تازه پارچه گرفتیم و از اونجا هم رفتیم خیاطی و قرار شد خانم لباست رو یکشنبه واسه پرو اماده کنه . از اونجا هم بابا امد دنبالمون رفتیم خونه حاضر شدیم تا بریم دعوتی شام مریم خانم دختر عمه بابا . روز یکشنبه عصر هم دوباره 3 تایی با خانم راستگو رفتیم یک سری خرید و بعدشم خیاطی واسه پرو لباس گیتا جون و منم لباسم رو دادم تا کوتاه کنه و داخلش کاپ بدوزه و بعدش بدو بدو خونه و حاضر شدن که همون شب دعوتیه خودمون بود . روز دوشنبه عصر هم به جمع و جور کردن وسایل و چمدونها گذشت و بالاخره سه شنبه نزدیک ظهر راه افتادیم . تو راه یه اتفاق جالبی افتاد. وقتی واسه نهار رفتیم مهمانسرای بیدخت زهره جون و منصوره جون ( دخترعموهای دیگه بابا )رو اونجا دیدیم که می رفتن بیرجند و اونا هم واسه نهار اونجا توقف کرده بودن . البته ما هفته قبل که واسه خرید لباس من امده بودیم مشهد زهره جون رو تو دعوتی شامی که تو هتل قصر طلایی داده بود دیدیم ( ما هفته قبلش روز عید غدیر رفتیم مشهد تا هم من لباس بگیرم هم بابا می خواست بره دکتر و تا اخر هفته اونجا بودیم) ولی منصوره جون تازه امده بود ایران و اگه اونجا ملاقاتش نمی کردیم دیگه نمی شد هم رو ببینیم  واسه همون همگی کلی سوپرایز شدیم و یک ساعتی نشستیم و گپ زدیم و بعدشم خداحافظی و اونا رفتن سمت بیرجند و ما هم نهار خوردیم و حرکت کردیم سمت مشهد . تا رسیدیم مستقیم رفتیم مطب دکتری که بابا از قبل وقت گرفته بود و بعدشم چند تا مغازه تو احمدآباد رفتیم که بابا می خواست کت و شلوار بگیره و همونجا شام خوردیم و بعد رفتیم خونه .مامانی و خاله رویا روز دوشنبه رفته بودن مشهد و چون خونه مشهد شلوغ بود برای اینکه بقیه راحت باشن ما رفتیم خونه بابا جون . صبح روز جلسه اول شما دو تا رو بردم حموم بعد رفتیم بیرون واسه یه سری خرید و واسه بردیا جون یه پیراهن و پاپیون خریدیم . بعدش من ارایشگاه پیاده شدم و بابا رفت که کت و شلوارش رو بگیره . وقتی کارم تموم شد به بابا زنگ زدم بیاد دنبالم که گفت با شماها خونه عمه سمانه هست و واسه نهار رفتین اونجا .خلاصه رفتیم خونه و حاضر شدیم و  حرکت به سمت تالار . ولی نمی دونم چرا انجام یه سری از کارهای مهم از یادم رفت یا اینکه فرصت نشد مثلا اصلا فراموش کردم واسه ارایش موهای گیتا جون یه فکری بکنم یا قرار بود بریم اتلیه ولی اینقدر بابا واسه حاضر شدن لف داد که فرصت نشد . از همه بدتر اینکه چون قرار بود بریم اتلیه و کت شلواری جدیدی که بابا واسه عروسی خریده بود به تم رنگی لباسای ما نمی یومد یه کت شلوار قهوه ای پوشید و چون تو راه دیدیم فرصت نمی شه بریم اتلیه و مستقیم رفتیم تالار بابا هم نشد کت و شلوار جدیدش رو بپوشه خلاصه بساطی بود

عروس و داماد که امدن اول از همه خاله بیتا خطبه اریایی رو براشون خوند . بعدشم رقص دونفره عروس و داماد همراه با مراسم اتیش بازی که واقعا زیبا بود ( ناقلا خاله فروزان یه پا رقاصه) و پشت بندشم رقص دو نفره دومیشون که واسه مراسم شاباش داماد به عروس بود و اخرای اهنگ دی جی اول گفت مامانا بیان و بعدشم خواهرای داماد و نهایتا شاباش بقیه مهمونها . بعدش هم کلی بزن و برقص و نهایتا رقص تکی عروس خانم که خیلی زیبا اجرا شد و چون قرار نبود خاله فروزان رقص تکی بره همگی کلی سوپرایز شدیم .

و نهایتا مراسم اهدای هدایا که بعدش اقایونی که امده بودن قسمت خانمها واسه دادن هدایا موندن و همگی دسته جمعه کلی رقصیدن و عروس و داماد شاباش بارون شدن

نهایتا بعد کلی بزن و برقص دی جی از خانمها و آقایون خواست تا بشینن که خانواده داماد واسه عروس خانم و آقا داماد یه سوپرایز دارن 

روزی که من و خاله رویا واسه مراسم اتلیه می گرفتیم ازشون خواستیم که بدون اینکه عروس و داماد بفهمن از فیلم ها و عکسای باغشون یه کلیپ درست کنن و اخر شب تو سالن پخش کنن . خلاصه کلیپ پخش شد و عروس و داماد کلی سوپرایز شدن . دست خانم وطن دوست درد نکنه خیلی عالی کار کرده بود

خدا رو شکر در کل جلسه خیلی خوب بود ولی متاسفانه حدود 60 نفر از مهمونایی که قطعی اعلام کرده بودن می یان نیامدن که قطعا اگه خبر می دادن ما جایگزین می کردیم به هر جهت این باعث شد هم کلی غذا رو دستمون بمونه و هم جلسه یه خورده خلوت تر باشه .

پسندها (12)

نظرات (4)

✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)✿فاطمه✿(مامان محیا و حسام)
17 شهریور 98 13:35
همیشه ب جشن و شادی😘
عمه فروغعمه فروغ
18 شهریور 98 13:05
همیشه به خوشی😘
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
21 شهریور 98 11:22
ان شاءالله همیشه به جشن وشادی باشین❤❤❤💙💙💙
شادی زندگیشادی زندگی
13 مهر 98 19:36
ایشالله به پای هم پیر شن نه به حال هم