گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

کودک دوست داشتنی من و چهار دست و پا کردن

این عکس مربوط به شبی می شه که برای اولین بار خودت به تنهایی از مبل رفتی بالا همون شب اولین جلسه کاردرمانیت تو  مرکز کاردرمانی همکار بابایی بود و اما نتیجش اینم از چهاردست و پا رفتن گیتا جونی که بعد چند جلسه کاردرمانی رفتن و انجام تمریناتی که همکار بابایی داده بود بالاخره دخترم راه افتاد البته قبلش شما رو می بردیم کاردرمانی اداره بابایی ولی بعد از رفتن پیش همکار بابا و انجام تمریناتی که معین کرده بود شامل دو سه نوبت ماساژ در طول روز و تمرین بشین پاشو و بعدشم گرفتن شما در وضعیت چهاردست و پا و حرکت دادنت تو همون حالت به عقب و جلو کم کم چهار دست و پا رفتن رو بعد یه هفته ده روز اونم در حد یکی دو قدم شروع ...
15 آذر 1393

و" تا همیشه نم برم از یاد روضه آن سپید گیسو را ..."

خیلی وقت گذشته از آن وقت ها که مادربزرگ هنوز بود. هنوز...    ولی هنوز هم دلم تنگ میشود برای مادربزرگ و آن روضه های ساده... برای آن سفرۀ حضرت فاطمه -سلام الله علیها- که پهن میشد از آن عصرها که خانوم ها توی خانه مادربزرگ دور هم جمع میشدند؛ خنم قرآن میخواندند و دعا و زیارت و روضه اباعبدا.. الحسین بگذار در خیال خوش خودم، چشم انتظارمان به در نشسته باشی و من دلتنگت که شدم سراغ از کوچه های کودکی و حیاط خانه و شوق جمعه ها را خواهم گرفت و قول بده باز هم دانه های تسبیح ت را نذر آرزوهایم کنی و دلواپسم بمانی...          ...
11 آبان 1393

برگشت مسافرین کربلا مصادف با اغاز ایام محرم

دیروز صبح خاله رویا همراه با آقا علیرضا و خاله جان و همسرشون به سلامتی از سفر کربلا برگشتن صبح یه برنامه استقبال خودمونی داشتیم (خواهرا و برادرا) و بعد نماز مغرب و عشا و همه فامیل امدن دیدنشون      امشب هم شام دعوت خاله جان هستیم  به صرف کله پاچه و دل و جگر به به  سوغاتی خاله رویا و آقا علیرضا واسه گیتا جونی     ...
4 آبان 1393

دعوتی مامانی

  سلام صورتی مامان روز جمعه مامانی خانواده خاله جان و دایی شون رو واسه نهار دعوت داشتن شب قبل منم ۳ مدل ژله بستنی درست کردم و صبح جمعه هم سوپ گذاشتم تا اینجوری ما هم یه کمکی کرده باشیم صبح جمعه بعد خوردن یه صبحانه سبک بابایی شما رو برد تو حیاط حموم آفتاب بعدشم ماساژ با روغن مخصوص و نهایتا حموم بعد حموم تند تند حاضر شدیم به قصد خونه مامانی تا رسیدیم  تقریبا همه کاراشون انجام شده بود فقط یه خورده تو چیدمان سفره کمک خاله رویا کردم و بعد آمدن مهمونا و صرف چای و شیرینی رفتیم سراغ کشیدن و صرف غذا  نهار قورمه سبزی بود و جوجه و کباب و البته سوپهای مامانی خلاصه ه...
25 مهر 1393

عید غدیر و دیدار از سادات

سلام فسفلی مامان                                                   روز عید غدیر اول از همه رفتیم دیدن پدر شوهر خاله رویا که از سادات هستن واسه عرض تبریک و شما اولین عیدیت رو اونجا گرفتی از اونجا هم رفتیم بازار واسه شما یه کلاه زمستونی کرم ناز که قبلا دیده بودم گرفتیم آخه شب قبلش که سه تایی رفته بودیم دور بزنیم یه سری هم رفتیم نی نی سالن و یه جفت چکمه کرم و یه ل...
21 مهر 1393

من کنت مولا فهذا علی مولا

موج یک حادثه درجان غدیراست امروز  و علی چهره ی تابان غدیراست امروز   غدیر روز اثبات امامت ائمه طاهرین (ع) بر شیعیان  مبارک باد.   پایی که نیست همـره مـولا ، شکسته بـــاد دستی که نیست یاور آن شـاه، بســته باد تکمیل دیـن از او شد و نعمـت از او تمام عیـد غـدیر خم بر شما مبارکباد ((التماس دعا)) ...
20 مهر 1393

آخر هفته ای- دعوتی خونه خاله زهرا (پاگشای خاله رویا)

سلام عزیز دردونه مامان پنجشنبه شب سه تایی اول رفتیم نمایشگاه بین المللی برای بازدید از نمایشگاه خانه مدرن بعدشم خرید هدیه واسه شما به مناسبت رو ز جهانی کودک  یه قطار خوشگل برات برداشتیم با یه سرویس ظرف و ظروف آشپزخونه (قابلمه و گاز و کاسه و.. ) که دیگه بی خیال قابلمه های مامان بشی که خیلی ازشون استقبال کردی آخه چیزایی رو که دوست داری محکم بغل می گیری و در حالی که ذوق می کنی خودتو تکون تکون می دی  درست مثل کاری که با قابلمه هات کردی    جمعه هم همگی شام  دعوت خاله جان مامان ( منزل داماد جدید)  بودیم واسه پاگشای خاله رویا . ما و مامانی و خاله رویا و دایی رضا همزمان وارد ش...
19 مهر 1393