عید غدیر و دیدار از سادات
سلام فسفلی مامان
روز عید غدیر اول از همه رفتیم دیدن پدر شوهر خاله رویا که از سادات هستن واسه عرض تبریک و شما اولین عیدیت رو اونجا گرفتی از اونجا هم رفتیم بازار واسه شما یه کلاه زمستونی کرم ناز که قبلا دیده بودم گرفتیم آخه شب قبلش که سه تایی رفته بودیم دور بزنیم یه سری هم رفتیم نی نی سالن و یه جفت چکمه کرم و یه لباس تو خونه ای خوشگل ( ان شاا... روز جمعه که دعوتی مامانیه افتتاحش می کنیم ) واست گرفتیم . شما هم یه عروسک پو برای خودت برداشتی و همچین بغل گرفته بودیش که فروشنده میگه انگاری بعد مدتها گم شدش رو پیدا کرده و وقتی هم برگشتیم خونه تاآخر شب از بغلت پایین نذاشتیشخلاصه کلاهه رو بخاطر اون چکمه ها گرفتم تا باهم ست بشه بعدشم چون واسه ظهر ما رو دو جا سر راهی مکه ای دعوت کرده بودن اول رفتیم سر راهی فامیل بابا که سید هم بودن و بعد مراسم استقبال و مداحی مجبور شدیم واسه نهار بریم اون یکی مراسم( پسر دوست مامانی و داداش الهام جون دوست جون مامان) تا یه جورایی به هر دو تاجلسه رسیده باشیم اونا هم اصرار که باید واسه نهار بمونین که البته با کلی عذرخواهی و شرمندگی راهی جلسه دوم شدیم و بعد صرف نهار رفتیم خونه و استراحت و شب دوباره نمایشگاه و خرید