گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

اولین های دخترم

۱۳ شهریور ماه ۹۱ یعنی ۲ روز بعد تولدش : اولین باری که رفت مشهد 26 مهر ماه91  : اولین باری که رفت حمام 4 اسفند ماه  91  : روزی که غذای کمکی رو شروع کرد  با 2 قاشق مرباخوری لعاب برنج 4 فروردین ماه  92 : اولین باری که غلت زد ساعت 4.5 عصر 18 تیرماه  92 : اولین دندونش نیش زد   ۲۲ دی ماه ۹۲  : اولین تلاش برای بلند شدن      و الان یه دو هفته ای می شه که دخملی صحبت کردن رو با گفتن کلمه بابا شروع کرده و جدیدا  کلمه آب رو هم می گه    اولین های پوشیدنی   اولین حوله کلاه د...
13 بهمن 1392

الوعده وفا - بازم پارک توحید

صبح جمعه شما بخیر قند عسل مامان صبح جمعه معجزه شد و شما تا ۹ خواب بودی   وقتی هم بیدار شدی بعد صرف صبحانه در کنار منو بابایی چون می خواستیم واسه نهار بریم پارک تا طبق قرار هفته قبل شما رو سوار تاب سرسره کنیم تو فاصله ای که مامان یه خورده جمع و جور میکرد و واسه شما نهار می ذاشت و البته یه کیک کوچولو واسه عصرونه شما به کمک بابایی واسه نهار یه الویه خوشمزه درست کردین  .خلاصه کارا که تمام شد وسایل رو جمع و جور کردیم و با چای و کیک والویه ساندویچ شده رفتیم پارک . اول از همه سوار سرسره شدی و به کمک بابایی و مامانی یه چند باری رو سرسره ها سر خوردی بعدش هم بردیمت که ...
12 بهمن 1392

روز جمعه ای

روز جمعه بابایی با یکی از دوستاش تماس گرفت  تا واسه نهار بریم پارک توحید .اونجا یه شهر بازی کوچولو با یه سرسره بادی بزرگ داره که گیتا جونی تا حالا نرفته بود و چون هوا دیروز نسبتا گرم بود گفتیم گیتا خانم رو ببریم بیرون یه حال و هوایی عوض کنن اگر چه که ظاهرا باباها بیشتر کیف کردن  خلاصه گیتا خانم بعد صرف نهار حاضر شدن و به اتفاق بابایی و مامانیشون رفتن پارک وقتی رفتیم اول از همه بچه ها رو بردیم سوار قطار شدن و بعدشم ماشین برقی که گیتا و بابایی سوار یه ماشین شدن و دینا جون و و باباییش هم ( دوست بابا) سوار یه ماشین دیگه و باباها هم چون خلوت بود تا تونستن شلوغ بازی کردن و حسابی خوش گذروندن و یه چند باری هم با هم تصادف کردن بند...
5 بهمن 1392

باز باران بارید ، خیس شد خاطره ها ، مرحبا بر دل ابری هوا

سلام آشپز کوچولوی من    روز یکشنبه  مصادف با ولادت پیامبر بود که به یمن این روز مبارک خداوند درهای رحمتش رو گشوده بود و از شب قبل باران زیبایی شروع به باریدن کرده بود . شب به مناسبت این عید منو گیتا خانم دست به کار شدیم تا با کمک هم یه کیک خوشمزه درست کنیم که خیلی عالی شد که البته همش تاثیر کمکای فسقل خانم بود  . شب بعد هم دعوت عمو صادق بودیم رستوران باباحاجی که خواب موندیم و دیر رفتیم رستوران ولی بازم کلی منتظر شدیم تا شام حاضر شد و با خودمون گفتیم همون بهتر که خواب موندیم و الا کلی معطل می شدیم گیتا خانم هم نهار و شام سوپ پاچه خورده بود و حسابی توپ بود و اونجا مثل یه دخمل خوب آروم نشسته ب...
30 دی 1392

تعطیلات آخر هفته - هفتمین نتیجه پدر بزرگ هم به سلامتی بدنیا آمد

ظهر پنجشنبه هفتمین نتیجه پدربزرگ مامانی بدنیا آمد (دختر آیدا جون ) و به این ترتیب گیتا خانم از جایگاه نخست به رده دوم رفت . بعد ظهر هم منو و گیتا جون رفتیم خونه خاله عاطفه . خاله مریم و خاله سمیه (همکارای قبلی مامان)هم بودن . خاله عاطفه کلی واسه گیتاجون عروسکای نازنازی آورد و لطف کرده بود یه عروسکم واسه خودش خریده بود  و گیتا جونم دستش درد نکنه اونجا دختر خوبی بود و طبق معمول وقتش به خوردن زیپ لباسش یا عروسکا گذشت موقع برگشت به خونه که بابایی اومده بود دنبالمون چون گیتا خانم بعد ظهری نخوابیده بود این قدر خوابش گرفته بود که تو فصله ای که برسیم خونه همونطور نشست...
28 دی 1392

به عشق دخترم گیتا به مناسبت پانصدمین روز زندگیش

روز پنجشنبه شد ۵۰۰ روز از روزی که خداوند بهترین و ارزنده ترین هدیه خود در روی زمین رو بهمون داد و گیتای عزیزم پا به عرصه این گیتی گذاشت و با آمدنش زندگیمون رو زیبا تر کرد . دخترم تو را با همه وجود دوست داریم صدای دلنوازت را نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را  اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را همه را دوست داریم و خداوند را به خاطر خلقت پاکت سپاسگزاریم       Where do I begin از کجا آغاز کنم To tell the story Of how great a love can be گفتن ماجرایی را که ی...
28 دی 1392

دختر بابا وایستاده

      بالاخره دخترم تلاش برای راه رفتن رو شروع کرد    مامانی دیروز گفت با گیتا جونی کنار میز نشسته بودن که گیتا دستشو گرفته به میز و بلند شده . خدارو شکر   به قول بابایی :دختر بابا وایستاده         کی بشه مامانی تو راه بری و ما هم هی بهت بگیم بچه بشین ...
23 دی 1392

جشن تولد منه به چه شب قشنگیه

   خاله بیتا دیروز اومد خونمون و عکسهای تولد گیتا خانم بالاخره به دستمون رسید . جشن تولد منه به چه شب قشنگیه / دلم چه تاب تاب می زنه / می گه خونمون مهمونیه / جشن تولد منه / مبارکه مبارکه / تولدم مبارکه    یه دو روز بعد عروسی عمه سهیلا که ۱۷شهریور بود بابایی گفت حالا که همه هستن تولد گیتا جونی رو هم بگیریم .روز عروسی عمه سهیلا رفتیم اتلیه و کلی از گیتا خانم و بعدش هم ۳ نفری عکس گرفتیم و یکی از همون عکسا رو انتخاب کردیم که بابایی صبح روز تولد بردش قنادی که بندازن رو کیکش . تولد رو تو سالن مرضی جون گرفتیم  و قبل رفتن به سالن گیتا جونی رو بردیم اتلیه نزدیک خونه و با کیکش...
22 دی 1392

گردش تو یه روز برفی

        روز جمعه هوا نسبتا خوب بود کوهها هم بخاطر برف چند روز قبل خیلی خوشگل شده بود واسه همون تصمیم گرفتیم منو بابایی به اتفاق گیتا جون سه نفری بریم بیرون .مامانی یه کیک خوشمزه درست کرد و واسه نهار هم کوکوی سیب زمینی که بابایی زحمت کشید و ساندویچشون کرد و واسه عصر هم یه کله پاچه دپش گذاشت و خلاصه شال و کلاه کردیم و چایی برداشتیم و زدیم به دل کوه و دشت . رفتیم سمت بند دره و با ماشین تا بالاهاش رفتیم و یه جایی که آفتاب گیر بود توقف کردیم و همونجا چایی و کیک و ساندویچامون و خوردیم و وقتی هوا داشت کم کم سرد می شد برگشتیم که خدای نکرده گی...
22 دی 1392