گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

رستوران پدیده امیرشاه

سلام باهوشک مامان بالاخره فرصت شد بریم رستوران پدیده ظهر جمعه رفتیم همون چایخونه سنتی که روز سرسره برفی بالا تر از بند امیر شاه دیده بودیم و بابایی قول داده بود ما رو یه روز نهار بیاره البته اونجا یه چایخونه سنتی دیگه هم هست که تو ارتفاع بالاتری نسبت به این یکی قرار گرفته و برای رفتن به اونجا باید از یه سری پله بری بالا جالب اینکه صاحب اونجا یه ۲-۳ روزیه شده همسایمون یعنی اومدن تو ساختمان ما ولی هنوز مستقر نشدن و فعلا مشغول رنگامیزیه ساختمونن (برنامه هفته بعد رفتن به رستوران آقای همسایه ) خلاصه اونجا که رفتیم یاد طرقبه  شاندیز مشهد افتادیم خیلی با سلیقه درست شده ...
10 اسفند 1392

سفرا بخیر بابایی

دیروز صبح ساعتای ۱۱ بابایی از کربلا برگشتن البته قرار بود ۲ روز قبل برگردن . حتی بابا وعمه صدیقه و عمه سهیلا رفتن فرودگاه استقبال که فهمیدن ای بابا تاریخ برگشتشون عوض شده ظاهرا امام حسین  پارتی بازی کردن و ۲ روز بیشتر نگهشون داشتن البته این ۲ روز رو نجف بودن خلاصه قراره امشب بریم دیدنشون آخه بابا خان دیشب تشریف برده بودن زور خونه و دیر آمدن سوغاتی بابا جون ...
6 اسفند 1392

هنرنمایی های فسقل خانم

هنرها : دخترم می رقصه   خودشو کج می کنه و مثلا دالی موشه بازی می کنه    سرشو میاره پایین و از پایین نگات می کنه و با تاکید پلک می زنه که دلت می خواد بخوریش    ادای سرفه کردن در میاره و بعدشم می زنه زیر خنده   اندر حکایت فضولی های دخملی :   وروجک صندلی های پشت اپن رو با دندوناش سوراخ کرده       چند وقت پیشا گیتا خانم تو خونه مامانی با روروکش رفته بوده سراغ کابلای دی وی دی که دایی رضا اونو دیده و روروکش رو کشیده وسط هال دوباره که رفته تو هال دیده خانم خانما باز رفته سراغ کابلا ...
5 اسفند 1392

بادا بادا مبارک بادا

عقد کنون خاله سمیه    سلام خوشگل خانم مامان روز جمعه عقد کنون خاله سمیه یکی از همکارای مامان بود واسه همون ظهری بردیمت حموم که شب سرما نخوری بعد حموم شما خوابیدی و  منو  بابایی نهار گوشت داغ خوردیم به به عالی شده بود البته بابایی کلی هم نون روغنی باهاش خورد . خلاصه بیدار که شدی نهار یه پیاله سوپ خوشمزه که مامانی صبح واسه شما درست کرده بود نوش جون کردی و بعدش مامان مثل فرفره شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل شما و خودش که بریم خونه مامانی و اونجا حاضر شیم آخه مامان به خاله سمیه قول داده بود زودتر بریم خونشون و می ترسید بدقول بشه خلاصه بدو بدو با کلی وسیله از لباس و کفش و کیف واسه مامان...
3 اسفند 1392

سفر به سلامت بابا جونی

مهمترین اخبار این دو سه روزه : امروز هوا بارونیه بابا جونی شنبه صبح رفت کربلا (سفر به سلامت بابایی )  دخملی ۶ دندونه جدیدا شده ۸ دندونه ( از فک پایین ۲ تا دندونش نیش زده  ) واسه همون بود که اخیرا لثه های دخترم آزرده بود     آب دهنشم که قربونش برم همیشه آویزونه ...
29 بهمن 1392

ولنتاین مبارک

 ولنتاین مبارک عشق مامان  مثل ماه /مثل ماه /مثل ماه شدی امشب   بازم رستوران بابا حاجی -دعوت بابا جونی به مناسبت آمدن عمو سعید عمه جونی           شیرینی ولنتاین به مناسبت آمدن دو کبوتر عاشق به خونمون عمه صدیقه و عمو سعید عمه جونی چشمت روشن     خوشمزه مامان که اونطوری با دهنت صدا درمیاری مامان می یاد می خوردت ها         می خوای ادای مامانو دربیاری که کلید و می کنه تو انگشتشو می چرخونه آخ قربونت برم     عشق م...
26 بهمن 1392

سرسره برفی

سلام قشنگ مامان روز جمعه بعد صبحانه دادن شما حاضر شدیم و اول رفتیم سمت بند دره آخه بابایی می خواست بره سرسره برفی ولی دیدیم اونجا که خبری نبود یعنی اون دوروبرا کسی رو با تیوپ ندیدیم واسه همون برگشتیم و رفتیم سمت بند امیر شاه . به سمت بالا ها ی بند که می رفتیم یکی دوتا چایخونه دیدم که جدید باز شده بود و قراره اگه خدا بخواد هفته دیگه هوا خوب باشه بریم اونجا خلاصه تو راه یه عده رو دیدیم که یه جای مناسب واسه سور خوردن پیدا کرده بودن و با تیوپ مشغول سر خوردن بودن ما هم وایستادیمو بابایی رفت و اول با سینی بعدشم با تیوپ یکی از همونا سر خورد و کلی واسه خودش کیف کرد اما چون اون موقع ...
19 بهمن 1392

جشنواره آدم برفی

 صبح برفی شما بخیر قند عسل مامان  بارش برفی که از روز یکشنبه شروع شده بود تا صبح ادامه داشت و وقتی مامان صبح واسه رفتن به اداره بیدار شد دید وای همه جا سفیدپوش شده  از ترش اینکه مبادا شما تو رفت و آمد سرما بخورین مرخصی گرفتم . جالب اینکه بابایی هم گفت منم حوصله ندارم برم و زنگ زد و اونم مرخصی گرفت و خلاصه ۳ نفری موندیم خونه موقع صبحانه خوردن بودیم که یه پیامک واسه بابایی اومد که شهرداری ساعتای ۱۲.۵ یه جایی نزدیکییای خونمون جشنواره آدم برفی گذاشته  ما هم از خدا خواسته سریع دست به کار شدیم که خودمونو به موقع به جشنواره برسونیم آخه بیرون خیلی سرد بود و نمی شد خودمون بریم آدم برفی درست کنیم واسه همون گ...
16 بهمن 1392

وای از برف وای از پس برف-آش پزون

سلام فرشته کوچولوی مامان  وای که چقدر از دیروز هوا سرد شده دیروز منو مامانی عرفان جون مرخصی گرفتیم تا زودتر برگردیم آخه مامانی عرفان جون نوبت دندانپزشکی داشتو منم می خواستم برم خونه مامانی که واسه دوره قرآنشون کمک کنم ساعتای ۱۲.۵ رسیدم و بعد قربون صدقه رفتن دخملی دست به کار شدم و تو فاصله ای که سیب زمینی هایی که واسه پوره گیتا جون گذاشته بودم بپزه یه خورده کمک مامانی کردم و بعدشم رفتم سراغ غذا دادن به دخملی که همیشه یه پروسه زمان بره (بس که دخترم خوش غذایه ) و بعدشم شروع کردم به حاضر کردنش و تا قبل آمدن دوستای مامانی خودمم سریع حاضر شدم . البته بابایی هم ساعتای ۲.۵ اومد تا هم یک سری از وسیله های گیتا خانم رو که...
14 بهمن 1392

بازم برف ریزه ریزه از آسمون می ریزه

                                                        سلام قند عسل مامان از دیشب داره برف می یاد این شد دومین برف زمستانی امسال خدا رو شکر امروز یکشنبه ی و مامانی دوره قرآن داره و قراره به خاطر قبولی ارشد خاله رویا یه آش خوشمزه هم بده به آش تو این هوا چقدر می چسبه دخملی آلان خونه مامانیه فقط خدا کنه بذاره به کاراشون برسن منم اگه بشه زودتر مرخصی می گیرم و میرم که با گیتا تا عصر اونجا باشیم و من...
13 بهمن 1392