گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

رستوران پدیده امیرشاه

1392/12/10 7:25
267 بازدید
اشتراک گذاری

سلام باهوشک مامان

بالاخره فرصت شد بریم رستوران پدیده

ظهر جمعه رفتیم همون چایخونه سنتی که روز سرسره برفی بالا تر از بند امیر شاه دیده بودیم و بابایی قول داده بود ما رو یه روز نهار بیاره البته اونجا یه چایخونه سنتی دیگه هم هست که تو ارتفاع بالاتری نسبت به این یکی قرار گرفته و برای رفتن به اونجا باید از یه سری پله بری بالا جالب اینکه صاحب اونجا یه ۲-۳ روزیه شده همسایمون یعنی اومدن تو ساختمان ما ولی هنوز مستقر نشدن و فعلا مشغول رنگامیزیه ساختمونن (برنامه هفته بعد رفتن به رستوران آقای همسایه )

خلاصه اونجا که رفتیم یاد طرقبه  شاندیز مشهد افتادیمخوابخیلی با سلیقه درست شده بود و با وجود اینکه فضای کلیش نسبتا کوچیک بود ولی به بهترین نحو ازش استفاده کرده بودن  رو یکی از دیوارش یه ابنمای خیلی بزرگ داشت که زیبایی اونجا رو چندین برابر کرده بودزیبا بیشتر تختا دو طبقه بود و دور اکثر تختا پوشش داشت و داخلشم یه بخاری گازی کوچولو گذاشته بودن تا تو فصل زمستون هم با خیال راحت بتونی بیرون بشینی . البته سالن سرپوشیده هم داشت تا اگر کسی نخواست بیرون بشینه بره داخل . خلاصه کلی با فضاش حال کردیم و یه پیشنهاد هم در زمینه زیبا سازی فضا به صاحبش که یه آقای جوون بود دادیم که اونم تایید کرد . یه تخت کنار آبنما انتخاب کردیم و تو فاصله ای که نهار آماده بشه شروع کردیم به عکس گرفتنواسه نهار پاچین سفارش کرده بودیم که خدایی خوشمزه بود و می شه از ۱۰ بهش ۸ داد اون ۲ نمره رو هم واسه این کم کردم که اولا برنجش ایرانی نبود که البته الان اکثر رستورانا برنج غیر ایرانی پخت می کنن و دیگه اینکه پاچیناش کلی زرد چوبه داشت و دست و صورت منو بابایی بعد صرف غذا کلی زرد شد خوشمزه به جز اینا ایراد دیگه ای ندیدم و امیدوارم از نمره ای که بهش دادم راضی باشهزبان   

نمی دونم تاثیر فضاش بود یا واقعا غذاش خیلی خوب بود هر چی بود خیلی بهمون چسبید خوشمزهنهار که خوردیم راه افتادیم سمت خونه چون طبق معمول جمعه ها برنامه حموم برون دختری رو داریم

راستی بابایی صبح قورباغه ای رو که برات از یزد سوغاتی آورده بود و گذاشت جلوت و یه بار واسه شما توضیح داد چه جوری باید بازی کنی که دخملم سریع یاد گرفتو شروع کرد به بازی کردن محبتکه بابایی کلی حال کرده بودجشن و همش منو صدا می زد بیا ببین چه جوری خودشو می کشه تا بتونه توپا رو بندازه تو دهن قورباغه مامان قربونه دختر باهوشش بره الهیبوس

 

 

  

 

 

 

  

برج قورباغه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)