عيد غدير مبارك
سلام به روي ماه فرشته هاي مامان الان كه اين پست رو مي ذارم مشهديم . ديروز صبح زود قرار بود راه بيفتيم ولي بخاطر مشكلي كه واسه باتري ماشين پيش امد ( اونم باتري كه تازه عوض شده بود) ساعتاي ١١/٥ روز عيد راه افتاديم . بين راه يه جايي يه هو بابا خوابش برد و رفتيم تو قسمت خاكي كنار جاده . خدا رحم كرد كه بابا تونست ماشين رو كنترل كنه و برگردونه تو جاده والا حتما ماشين چپ مي كرد خلاصه تا يه مدت تو حالت شك بوديم ( بابا جون ديگه پير شدي) وقتي هم رسيديم سريع حاضر شديم و رفتيم مغازه گردي اخه مامان و دخملي هنوز واسه مراسم دايي رضا لباس نگرفتيم .ديروز صبح تو راه مرضي جون زنگ زد ( مرضي جون و عمو فرشاد و دختراشون يه چ...