گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

سال نو مبارك

  رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را / میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی / خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را امیدوارم سالی که پیش رو دارین آغاز روزایی باشه که آرزو دارین  پیشاپیش عیدتون مبارکااا اينم از سفره هفت سين ادارمون ...
28 اسفند 1397

اين روزها

سلام نفساي مامان از چهارشنبه ی دو هفته پيش تا وسط هفته گذشته يعني دقيقا يك هفته گيتا جون بدجور مريض بود . از شنبه هم اقا برديا تب كرد و حسابي اين مدت درگير مرضي شما دو تا بودم ولي خدا رو شكر الان هر دوتون خوبين  ماماني هم درگير بنايي تو طبقه پايين خونشون هستن و بنده خداها حسابي اين دم عيدي گرفتار شدن و كارشون هم به اين زوديا تموم نمي شه و معلومه حسابي خسته و كلافه شدن  مدتها بود مي خواستم درباره تيكه كلاماي برديابنويسم كه فرصت نمي شد الان بعضياش يادم نيست ولي اونايي كه تو ذهنم مونده اينه :  وقتي مي خواد چيزي رو جايي بذاره كه گيتا برنداره مي گه گيتا بردار نه  به نخوردن مي گه نَبَخور چند...
27 اسفند 1397

سفر به مشهد

از تو مهر واسه گيتا جون مشهد نوبت دكتر گرفته بودم كه واسه ١ ٧بهمن نوبت داده بود واسه همون چهارشنبه راهي مشهد شديم قرار بود مثلا صبح راه بيفتيم ولي تا جنبيديم شد ساعت ١/٥ ظهر و به اجبار تا رسيديم مشهد مستقيم رفتيم مطب دكتر كه ٧ عصر نوبتمون بود و از اونجا هم واسه شام رفتيم شبديز روز بعد تا بيدار شديم و صبحانه خوريم و من نهار گذاشتم واسه بيرون رفتن دير شد واسه همون چون هوا هم خيلي خوب بود بچه ها رو برديم پارك سر كوچه كه جديدا زدن و بعد نهار هم عصر رفتيم سناباد خريد و از اونجا هم پاساژ گوهرشاد روز جمعه هم صبح رفتيم سمت خيابون كوشش كه دو تا مركز تجاري لوازم خانگي بزرگ داره كه متاسفانه مجتمع امير تعطيل بود و رفتيم اطلس كه جديد زدن...
23 بهمن 1397

سفر به مشهد

از تو مهر واسه گيتا جون مشهد نوبت دكتر گرفته بودم كه واسه ١ ٧بهمن نوبت داده بود واسه همون چهارشنبه راهي مشهد شديم قرار بود مثلا صبح راه بيفتيم ولي تا جنبيديم شد ساعت ١/٥ ظهر و به اجبار تا رسيديم مشهد مستقيم رفتيم مطب دكتر كه ٧ عصر نوبتمون بود و از اونجا هم واسه شام رفتيم شبديز روز بعد تا بيدار شديم و صبحانه خوريم و من نهار گذاشتم واسه بيرون رفتن دير شد واسه همون چون هوا هم خيلي خوب بود بچه ها رو برديم پارك سر كوچه كه جديدا زدن و بعد نهار هم عصر رفتيم سناباد خريد و از اونجا هم پاساژ گوهرشاد روز جمعه هم صبح رفتيم سمت خيابون كوشش كه دو تا مركز تجاري لوازم خانگي بزرگ داره كه متاسفانه مجتمع امير تعطيل بود و رفتيم اطلس كه جديد زدن...
23 بهمن 1397

تولد گلاله جون-97/11/8

سلام فرشته کوچولوهای مامان از روز سه شنبه خاله ماری با ساراجون و سپهرجون امدن بیرجند آخه بابا تبریزی (پدر بزرگ مامان) یکماه پیش بدجوری سرما خوردن طوری که یک هفته بیمارستان بستری بودن و تو این مدت خاله هاو دایی جان از مشهد امدن و پیششون بودن البته دایی بعد مرخص شدن بابا تبریزی رفتن مشهد ولی خاله فاطی تا امدن خاله ماری موندن . خلاصه خاله جان و ساراجون و سپهر جون چهارشنبه ظهر نهار خونه ی ما بودن . اولای هفته ی پیش یه شب خواب دیدم تولد گلاله جونه (نوه ی دایی مامان)صبحش یادم امد تولد گلاله نزدیکه و گفتم همین روزاست که آیدا جون واسه تولد زنگ بزنه که وسطای هفته ی پیش  زنگ زد و ما رو واسه پنجشنبه عصر تولد گلاله جون دعوت کرد که بهش گفتم...
8 بهمن 1397