کودک دوست داشتنی من
سلام مهربون مامان از اونجایی که اندکی اسکروچ هستی دیشب که بابایی برای چند لحظه سرشو گذاشته بود رو بالشتات سریعا اعتراض کردی و از من خواستی سرشو از رو بالشتت برداره که منم سریعا وارد عمل شدم ولی بعدش یکهو دیدیم با یک بالشت بزرگ در دست با مشقت داری ازسمت پذیرایی می یای من و بابایی رو می گی فقط می خواستیم گازت بگیریم جالب اینکه دوباره رفتی و با یک پتو برگشتی و دیگه کم مونده بود اشک بابایی دربیاد الهی قربون دل مهربونت بشم مامان البته که من دیگه اخریاش یه خورده حسسسسسسسسسسود شدم ضمنا امروز عصر تولد طاها جونه پسر همکار مامان ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
12:00