اتفاقات اخیر
1- برات یه سه چرخه جدید گرفتیم 2-آخر هفته (پنجشنبه شب) دوره خانوادگی رفتیم خونه مامانی 3-جدیدا عادت کردی وقتی شیطنت می کنی و دستت رو می شه همچین بامزه با صدای بلند میخندی که ادم دلش می خواد محکم فشارت بده ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
11:15
آخر هفته ای
سلام عسل مامان جونم برات بگه که جمعه شب رفتیم بهداد تا واسه گلاله جون کادوی تولد بگیریم واسش یه پیراهن گرفتیم و واسه شما هم یه شلوار جین پیشبند دار و البته به انتخاب خودتون یه عروسک مینییم جدید که متاسفانه شلوار رو تو خونه که امتحان کردیم قدش برات کوتاه بود حیفش خیلی ناز بود جمعه صبح هم ساعتای 11.5 رفتیم بیرون واسه خرید یه سه چرخه جدید برای شما که دو مورد کاندید شد ظهر هم نهار جوجه داشتیم که بابایی زحمت کباب کردنش رو به اتفاق شما کشید البته شما ظاهرا فقط زحمت خودنشو می کشیدی اونم داغ داغ سر منقل (لازم شد هفته دیگه منم برم بالا پشت بوم جهت تهیه عکس ) بعد ظهری هم مامان شما...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
12:22
تولد گلاله جون
ف ردا عصر ت ولد 2 سالگی گلاله جون دعوتیم (چقدر زمان زود می گذره) تولدت مبارک خانم گل ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
12:47
وقتی مامان آرایشگر می شود
دورهمی خانوادگی
سلام ملوسک مامان وقتی ادم یه عزیزی رو از دست می ده تازه می فهمه چفدر فرصت در کنار هم بودن می تونه کوتاه باشه واسه همون تو هفته گذشته مامانی به خاله ها زنگ زد و پیشنهاد داد هر هفته پنج شنبه شب خونه یکی دور هم جمع بشیم که همگیشون استقبال کردن ولی به خاطر وضعیت کار خاله بیتا این برنامه شد هفته درمیون و خلاصه این پنجشنبه همگی اومدن خونه ما و اگرچه خاله بیتا چون طاها جون یه خورده سرما خورده بود و تب داشت و درنتیجه کم حوصله بود یه نیم ساعت بیشتر نموندن و قبل شام رفتن و جاشون خیلی خالی بود ولی روی هم رفته شب خوبی بود و به همه خوش گذشت ظهر جمعه هم رفتیم پارک که شما کلی تاب بازی کردی و طب...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
9:27
جمعه -پارک توحید
بابایی بد نگذره این دو تا تاب رو تازه دیروز کشف کردیم هردفعه می رفتیم پارک کلی معطل خالی شدن تاب بودیم آخه شما فقط دوست داری سوار تاب بشی و اصلا علاقه ای به استفاده از بقیه وسایل بازی پارک نداری جالب اینکه کاملا هم خلوت بود بر خلاف تابهای قسمت وسایل بازی ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
11:54
بی تو با خاطره هایت چه کنم
دایی عزیزم رفــــــت! پر کشیــــــــد! روحــــــــــش طاقــــــت ایـــــــن دنیـــــــــا را نـــداشتـــــ! دنــــــیا برایــــــش قفــس بود.... قفســــــــــی تنـــــگ..!! ســـــردش استــــ !!! امشــــــب مهمــــــــــان خــــــــــــاک ســــرد اســــت!!! پــــــــرواز کرد!! خوشــــا بهــــ حــــالشــــــ.... اما مـــــا چــــه کنیمـــــــ بــــا ایـــــن همهــ دلـــــتنگـــــــــــی؟؟؟؟ 94/10/27 امروز اول صبح هم...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
10:10
سفرنامه-3
صبح روز یکشنبه عصر روز یکشنبه-قسمت کرایه دوچرخه هتل بد نگذره خانم حالاجالب اینجاست تا یکجا واسه عکس گرفتن وایمیستادیم خانم اعتراض می فرمودن که حرکت کنین دوشنبه شب-ساحل ظهر واسه نهار رفتیم رستوران هتل و شام هم عطاویچ همبرگر دوبل سفارش دادیم که خیلی عالی بود ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
10:40