مهد کودک
سلام عشق مامان
چون جدیدا تصمیم گرفتیم شما رو یه دو سه ساعتی درطول روز بذاریم مهد روز سه شنبه مامان مرخصی گرفت واول صبح به اتفاق شما رفتیم یه مهد کودک نزدیک خونه مامانی تا هم من محیطشو ببینم وهم اینکه ببینیم شما از محیط مهد خوشت می یاد یا نه
راستش خیلی تر و تمیز نبود ساختمونش هم خیلی قدیمی بود و ظاهرا کمبود نیرو هم داشتن مثلا چند تا از بچه ها به تنهایی و بدون وجود مربی تو اشپزخونه داشتن تغذیه می خوردن که به نظرم این کار درستی نبود ولی مربیاش مهربون بودن و یه مزیت خوبش این بود که مجهز به دوربین بود و میشد از هر جای دیگه اتاقها رو چک کنی
بعدش پیاده رفتیم خونه مامانی که شما صبحانه بخوری و نزدیکای ظهر من تنهایی رفتم یه مهد دیگه نزدیک خونه بابا جون (بیست متری بعد از خونه مامانی )که البته طاها جونم اونجا میره محیطش ازقبلیه خیلی بزرگتر و تمیز تر بود اکثر کلاسها هم علاوه بر مربی یه کمک مربی هم داشتن اتفاقا موقع نهار خوردن بچه ها هم بود و من رفتم داخل اشپزخونه رو دیدم دو تا کمک مربی تو اشپزخونه بودن و به بچه ها برای غذا خوردنشون کمک می کردن یکی هم غذاهاشون رو گرم می کرد مربی کلاس سنی شما هم خانم مهربون و با تجربه ای به نظر می رسید تعداد نفرات کلاس از اون مهد قبلی هم کمتر بود ولی فقط یه بدی داشت اینکه مسئول مهد خیلی جدی بود و تن صداش هم خیلی بلند بود و در حالت عادی که صحبت می کرد فکر می کردی داره دعوا می کنه و دیگه اینکه دوربین هم نداشت
حالا موندم چکار کنم احتمالا از شنبه اول یه دو سه روزی مامانی شما رو ببره مهد دومی و خودشم بمونه تا ببینیم می تونی با محیط کنار بیای یا نه و بعدشم اون یکی مهد و اون وقت تصمیم بگیریم کدوم یکی بری ولی در نهایت از تصور اینکه قراره تو رو تنهایی مهد بذاریم خیلی نگرانم