گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

اخبار جدید

سلام نفسای مامان دوشنبه ساعتای 6.5 عصر دایی رضا زنگ زد که خاله ماری الان اینجاست پاشو سریع بیا . اول فکر کردم طبق معمول سرکاریه آخه دایی رضا زیاد از این کارا می کنه ولی وقتی صدای خاله رو شنیدم کلی خوشحال شدم و البته سوپرایز اخه خاله کاملا بی خبر آمده بود ولی مامان خانم خونه نبودن و طبق معمول روضه تشریف داشتن و چون قرار بود مامان رو هم سوپرایز کنیم البته به پیشنهاد خود خاله خانم (آخه خاله ماری تو خانواده ی مامان از همه کوچکتره و بعد فوت مادر همه خواهرا به مامان یه جورایی حس مادری دارن ) به مامان زنگ زدم کجایین می خوام بیام خونه و ساعتای 7/5با تاکسی سه تایی رفتیم دنبالشون وقتی مامان وارد خونه شد با دیدن خاله کلی شوکه شد و ما به...
9 آبان 1397

دعوتیه عمو صادق

جمعه ظهر -دعوتیه عمو صادق هتل کوهستان قسمت کافی شاپ هتل که بعد نهار رفتیم اونجا و تا ساعتای 5.5 اونجا بودیم یه اقایی هم یه برنامه ی تولد خودمونی و البته سوپرایز واسه خانمش تو کافی شاپ ترتیب داده بود که ما هم تو جشنشون شریک شدیم و برای خانمش شعر تولد مبارک خوندیم . اخه بنده خداها جفتشون غریب بودن از اونجا هم رفتیم خونه که دوباره حاضر شیم و تا 7 بریم خونه سمانه جون نوه عمه ی بابا ...
6 آبان 1397

دعوتیه خودمون و دعوتیه امنه خانم دختر عمه ی نازنین بابا

پنجشنبه ظهر - شمس العماره طناز جون مهربون که عاشق بچه ها بود و کلی اون روز با هم آب بازی کردن و خوش گذروندن و البته ناهید جون     پنجشنبه شب -دعوتیه آمنه خانم رستوران پارس تو تالار گیتا جون کلی با اقا امیررضا تنها نوه ی امنه خانم بازی کرد . بعد شام هم همگی رفتیم خونشون واسه چای و میوه که تا ساعتای 1.5 شب طول کشید و حسابی بردیا اونجا فضولی کرد و اتیش سوزوند همه مونده بودن این بچه چقدر انرژی داره ولی من می دونستم که بشدت خسته ای و وقتی هم خسته ای و شرایط خواب برات فراهم نیست (یه فضای بزرگ واسه دراز کشیدن و ...
6 آبان 1397

دعوتیه بابا جون و دعوتیه امیر آقا پسر عمه ی مهربون بابا

سه شنبه شب 97/8/1 -دعوتیه بابا جون تالار خودشون بابا جون همه ی فامیل رو دعوت کرده بودن تا ناهید جون رو همونجا ببینن چهارشنبه ظهر -دعوتیه امیر آقا باغ فتح فضای سبز تالارخیلی عالیه به خصوص قسمت وسایل بازیش که بعد نهار رفتیم اونجا و شما دو تا وروجک تاب بازی کردین . اخه قبل نهار بهت قول دادم اگه غذات رو بخوری بریم تاب بازی اگرچه بازم چیزی نخوردی و فقط تا قبل اوردن نهار کلی غر زدی که پلو می خوام پنجشنبه شب هم همگی دعوت بابا جون بودیم عطا ویچ که چون من یه سری خرید واسه فردا داشتم نرفتیم ...
6 آبان 1397

اولین دندون شیری گیتا جونم افتاد

چهارشنبه ظهر که مرخصی گرفتم و زودتر امدم تا به مهمونیه نهار امیر اقا برسیم وقتی رفتیم خونه مامانی دنبال گیتا جون تو راه برگشت به خونه دیدم یکی از دندونای نیش پایینش افتاده ( همونایی که دیشب متوجه شدیم لق شده ) بابا هم گفت اره صبح که گیتا رو بیدار کرده متوجه شده احتمالا تو همون خواب افتاده ولی دندون نیش بالاش هنوز سر جاشه  
3 آبان 1397

این روزها

سلام وروجکای مامان از اهم اخبار این هفته اینه که ناهید جان دختر عموی بابا که امریکا زندگی می کنه با دخترش طناز جون بعد سالها امدن بیرجند البته کلا خیلی کم می یاد ایران که اخرین بارش اویل امسال قبل فوت عمو جان بود و من برای اولین بار عید که مشهد رفتیم خونه ی عمو جان اونجا دیدمشون . ولی سالها بود که بیرجند نیامده بود در نتیجه مهمانی های فشرده ی خانوادگی دوباره برقرار شده دیشب همه ی فامیل دعوت بابا جون بودن تالار خودشون امروز هم نهار دعوت امیر آقا هستیم باغ فتح-فردا همه نهار دعوت ما هستن شمس العماره و شام دعوت آمنه خانم دختر عمه ی بابا تالار پارس . نهار جمعه هم دعوت عمو صادق هتل کوهستان عصر جمعه هم همه ...
2 آبان 1397

هفته ی کودک

سلام عشقای  مامان این دو سه هفته کلی گرفتار بودم نشد بیام وبلاگتون رو بروز کنم اول از همه بگم به مناسبت هفته ی کودک کلی تو مهد برنامه داشتین که یک روزش جشن بود با تم شاپرک . تو یک یادداشت که برنامه های اون هفته رو توش نوشته بودن واسه اون روز از والدین خواسته بودن تا بچه ها رو با این تم به مهد بفرستن منم که آخر شب برگه رو خوندم صبح از راننده سرویست خواستم بعد رسوندنت بره و برات تهیه کنه وتحویل مهد بده که بنده خدا برات یه تل خوشکل که دو تا شاپرک صورتی روش بود با باله های ستش  خریده بود پنجشنبه ی همون هفته هم از طرف مدیر اداره ی مامان همه بچه ها به خانه بازی دعوت شدن که اکثر همکارا با بچه هاشون آمده بو...
30 مهر 1397

مهد گیتا جون

امسال بعد کمی پر س و جو گیتا جون رو برای پیش 2 فرستادیم مهد شاپرک دو سه روز اول چون محیط جدید بود منم باهاش رفتم مهد . روز اول ( 30 شهریور) تا ساعتای 9.5 اونجا بودیم و چون گیتا صبحانه نخورده بود برگشتیم خونه اما روز دوم که مصادف با اولین روز مهر ماه بود تا ساعتای 8.5 پیشش موندم و از اونجا رفتم اداره ولی به راننده سرویسش گفتم ساعتای 11بره دنبالش . تموم مدتی که تو راه اداره بودم  به خاطر مریضیه چند روز قبل گیتا و شرایطی که براش پیش امده بود ارام اشک می ریختم و وقتی رسیدم اداره یک هو بغض چند روزم ترکید و کلی گریه کردم . ضمنا هنوز هم مثل قبل گیتا جون بعد مهد می ره خونه ی مامانم این عکس مربوط به روز اول مهر ماهه ...
30 مهر 1397