گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

کودک دوست داشتنی من

سلام مهربون مامان از اونجایی که اندکی اسکروچ هستی دیشب که بابایی برای چند لحظه سرشو گذاشته بود رو بالشتات سریعا اعتراض کردی و از من خواستی سرشو از رو بالشتت برداره که منم سریعا وارد عمل شدم ولی بعدش یکهو دیدیم با یک بالشت بزرگ در دست با مشقت داری ازسمت پذیرایی می یای من و بابایی رو می گی فقط می خواستیم گازت بگیریم جالب اینکه دوباره رفتی و با یک پتو  برگشتی و دیگه کم مونده بود اشک بابایی دربیاد الهی قربون دل مهربونت بشم مامان البته که من دیگه اخریاش یه خورده حسسسسسسسسسسود شدم ضمنا امروز عصر تولد طاها جونه پسر همکار مامان ...
3 دی 1394

شب چله 94

              طاها جونی خاله و گیتا نازی   اینم از کف شب چله - خونه مامانی با حضور خودم خودش باباش طاها جونی و باباش (خاله بیتای طلفکی کشیک بود) خاله زهرا و همسری و دخملیشون اقا احسان و خانمشون والبته خاله رویا و عمو ع لی رضاااااااااااااااا  از اونجایی که گیتا خانم خیلی با خودش داره و اگر کسی یه کوچولو اذیتش کنه سریعا رسوای خاص و عامش می کنه اینجا هم داره مثلا ادای پرستارشو در میاره که ظاهرا یه دفعه بنده خدا اینجوری نگاش کرده  خوب برخو...
1 دی 1394

یه شب بلند به اسم شب یلدا

ا مروز صبح که از خواب بیدار شدم هوا ابری بود و ظاهرا نزدیکای صبح بارون اومده بود حاضر که می شدم شما هم بیدار شدی و طبق معمول با گفتن مامان از همون سر جات منو صدا زدی دخترک سحر خیز مامان اما ازخونه که بیرون اومدم دیدیم وای داره برف می یاد اونم چه برفی این شد اولین برف امسال تو روزی که شبش شب یلداست سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما ...
30 آذر 1394