گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

جشنواره غذا صنایع دستی و لباس محلی

 سلام نفس مامان  روز سه شنبه 21 بهمن ماه به مناسبت ایام دهه فجر شهرداری خوسف جشنواره غذا صنایع دستی و لباس محلی برگزار کرده بود که از اداره منو مامان عرفان گلی شرکت کردیم و خوشبختانه جفتمون رتبه آوردیم                                                                      &nb...
21 بهمن 1393

کودک دوست داشتنی من

         سلام جیگر مامان  امروز میخوام یه خورده در مورد خودت بنویسم که این روزاحسابی خوردنی شدی مثل وقتایی که خودتو میزنی کوچه علی چپ و ازگوشه چشم نگاهمون میکنی درحالی که سعی میکنی نخندی                                                                   &nbs...
11 بهمن 1393

سـتـاره یي بـدرخـشيد ماه ومجلس شد

دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است  تو کیستی که حریمت چو کعبه مشهور است؟     ماه فروماند از جمال محمد  قدر فلک را کمال و منزلتى نیست    در نظر قدر با کمال محمد                 میلاد نور مبارک                            ...
18 دی 1393

این چند روزه

سلام عشق مامان  دخترم شما چند روزه که مریضی شنبه شب تا صبح بیدار بودی و گریه می کردی و وقتی روز بعدش بردیمت دکتر کفت گوشت عفونت کرده  بی تابیت واسه همون بوده اماپریشب ساعتای 3 نیمه شب با گریه از خواب بیدار شدی در حالی که بشدت می لرزیدی این قدر منو بابایی ترسیدم که سریع خودمون رو به بیمارستان رسوندیم اونجا گفتن دچار تب و لرز شدی که بلافاصله بعد لرز تب کردی و ما هم تا ساعتای 5.5 اورژانس بیمارستان موندیم تا تبت یه خورده فروکش کنه  ساعتای 8.5 هم دوباره بردیمت بیمارستان که دکتر تو بخش اطفال تو رو ببینه که خدا رو شکر گفت نیاز به بستری نیست و فقط باید تبش رو کنترل کنین ولی خدا رو شکر  الان بهتر...
18 دی 1393

بازم بازم تولد

تولد بابایی         شنبه شب خاله آمنه بابایی و عمه سمانه و دو تا وروجکش شام مهمون ما بودن برای شام مامان قیمه درست کرد و بابایی هم از بیرون مرغ بریون و سوپ گرفت آخر شب هم چون به روایتی شب تولد بابایی بود (آخه در باب روز تولد بابایی چندین روایته   ) یه تولد کوچولو برای بابایی گرفتیم   اول مامان تصمیم داشت بابایی رو سوپرایز کنه و عصر که رفتیم خرید براش کیک تولد بگیره که متاسفانه خودش یادش بود                    ...
6 دی 1393

تولد گلاله جون

      پنج شنبه شب تولد یک سالگی گلاله جون نوه دایی جون مامان با تم کیتی بود ما هم به اتفاق خاله بیتا و طاها جون رفتیم  هدیه ما واسه گلاله جون یک شنل مجلسی صورتی خوشگل و یه جفت کفش بافت عروسکی بود و خاله جونم یه واکر مثل مال شما گرفته بود  که بمحض دیدنش تو ماشین فکر کردی همون یکیه خودته  خونه گلاله جونم اجازه نمی دادی کسی بهش دست بزنه خلاصه ساعتای 6.5 رفتیم و تا نزدیکیای 11 اونجا بودیم به بچه ها هم موقع رفتن برچسب های دیواری عروسکی به عنوان هدیه دادن که یکی شما طرح ماهی بود      و منم سه تاشون رو چسبوندم رو در اتاقت &...
1 دی 1393

کودک دوست داشتنی من و چهار دست و پا کردن

این عکس مربوط به شبی می شه که برای اولین بار خودت به تنهایی از مبل رفتی بالا همون شب اولین جلسه کاردرمانیت تو  مرکز کاردرمانی همکار بابایی بود و اما نتیجش اینم از چهاردست و پا رفتن گیتا جونی که بعد چند جلسه کاردرمانی رفتن و انجام تمریناتی که همکار بابایی داده بود بالاخره دخترم راه افتاد البته قبلش شما رو می بردیم کاردرمانی اداره بابایی ولی بعد از رفتن پیش همکار بابا و انجام تمریناتی که معین کرده بود شامل دو سه نوبت ماساژ در طول روز و تمرین بشین پاشو و بعدشم گرفتن شما در وضعیت چهاردست و پا و حرکت دادنت تو همون حالت به عقب و جلو کم کم چهار دست و پا رفتن رو بعد یه هفته ده روز اونم در حد یکی دو قدم شروع ...
15 آذر 1393