گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

عاشورای 96

عاشورای 96-درخش سلام عشق مامان امسال هم قسمت شد عاشورا بریم درخش و تو مراسم اونجا شرکت کنیم البته تاسوعا مامانی و دایی رضا و خاله بیتا و خاله رویا رفتن درخش ولی چون شما یه کوچولو سرما خورده بودی ترجیح دادیم نریم تا واسه فردا شما بهتر بشی ضمنا این روزا از اول محرم خونه ی مادر (مامان مامانی) هم مثل هر سال روضه بود که قسمت نشد بریم به جز روز اخر که اونم وقتی رسیدیم همه رفته بودن خلاصه صبح عاشورا تا بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و وسایل بستیم و راه افتادیم شد ساعتای 11.5 و وقتی رسیدیم درخش هیئت نزدیک امارت اقای شریف بود که همه ساله  قبل رفتن به مسجد جامع اونجا یه تجمع دارن . پیشاپیش همه کاروان شتر ...
10 مهر 1396

این روزها

سلام گیتای مامان یک هفته ای می شه که زن عموی بابا امدن بیرجند(مامان زهره جون و حمید جووووون و منصوره جون و مرضی جون) سه شنبه شب شام دعوت بابایی بودیم شمس العماره و طبق معمول رو میزای تو حیاط نشستیم ولی اخر شب به قدری هوا سرد شده بود که واسه خوردن شیرینی و چای به یکی از اتاقا پناه بردیم دیروز ظهر هم دعوت عمو صادق بودیم هتل کوهستان سه شنبه شب هم دعوت ما مهمانسرای جهانگردی و احتمالا یه کیک کوچولو هم واسه تولد شما و بردیا بگیریم و ببریم البته بدون اینکه کسی بدونه تا یه نیم ساعت دیگه هم بابا بردیا رو می بره مرکز بهداشت واسه واکسن یک سالگی اخه به خاطر مریضیه هفته ی گذشتش نشد سر موعد بره دعوتی بابا...
1 مهر 1396

سفرنامه6 - لحظه هاي خداحافظي

روز اخر بعد صبحانه رفتیم اتاق تا وسایلمون رو جمع وجور کنیم چون ساعت 12 باید اتاق رو تحویل می دادیم پروسه جمع و جور کردن به خاطر خریدایی که کرده بودیم خیلی زمان برد و تا ساعت 1 طول کشید بعدش وسایل رو بردیم لابی هتل و رفتیم دریا . شما و بابایی که تو آب بودی من رفتم از اسنک بار همبرگر و پاستا و سیب زمینی سرخ شده گرفتم و همون کنار دریا خوردیم و ساعتای 4.5 هم رفتیم لابی تا لباس عوض کنیم و یه چایی بخوریم و مامان هم به بردیا غذا بده  یعدشم  عکسای لحظه اخری و نهایتا لیدر امد دنبالمون تا سر راه بریم بقیه هتل ها ومسافرا رو سوار کنیم و بریم سمت فرودگاه تو راه یکی از هتل ها شمایل بزرگ و زیبایی از حضرت علی روی ...
21 شهريور 1396

سفرنامه5 -سفر به ازمیر

  یک روز مونده به اخر سفر تصمیم گرفتیم واسه خرید بریم شهر ازمیر که نزدیک به یک ساعت تا کوش اداسی فاصله داره . خلاصه بعد صبحانه با دل موش رفتیم ترمینال شهر و از اونجا با اتوبوس های وی ای پی خیلی تر و تمیز راهیه ازمیر شدیم جالب اینکه تو همون یک ساعت راه برنامه پذیرایی هم داشتن . بعد رسیدن با راهنمایی راننده رفتیم سراغ یک سری مینی بوس شبیه دل موشا  که یه کنار منتظر بودن و بعد گفتن مقصد (مجتمع اپتیموم )سوار یکی از مینی بوس ها شدیم .قبل سوار شدن وقتی بابت هزینه راه از راننده سوال کردیم گفت رایگانه یه 40 دقیقه ای تو راه بودیم و به غیر ما فقط یه مسافر دیگه سوار مینی بوس بود به ایستگاه  روبروی مجتمع که رسیدیم از را...
21 شهريور 1396