گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه سن داره

ستاره هاي زمینی

نیمه شعبان 97

سلام عشق مامان روز سه شنبه به بابا گفتم ظهر دنبالتون خونه مامانی نره (یه مدته سرویستون بعد کلاس شما رو می بره خونه مامانی) و عوضش من و بردیا بعد نهار ساعتای 3 اومدیم خونه مامانی  . آخه شب نیمه شعبان دو تا از همسایه های مامانی جشن دارن واسه همون به مربیتون هم زنگ زدم و گفتم کلاس امروز عصر رو اگه می شه خونه مامان بزرگ گیتا برگزار کنید که ما اونجا هستیم و اون بنده خدا هم قبول کرد ( از دو هفته ی گذشته روزهای یکشنبه و سه شنبه و پنجشنبه خاله ساعت 5-7 می یاد خونه البته هفته اول چون خاله مریض بود فقط کلاس روز یکشنبه برگزار شد ) خلاصه من بردیا رو خوابوندم و گذاشتمش پیش مامانی و تو فاصله ای که خاله بیاد از فرصت استفاده کردم و شما ...
15 ارديبهشت 1397

بردیا جونی

هنر جدید بردیا جونی -زیر چشمی نگاه کردن اخیرا بردیا جونی شر شده اساسی و نمی شه یک لحظه ازش غافل شد کلی تو خونه خراب کاری کرده عاشق خنزل پنزلای گیتاست و معمولا عین یک ببر تو کمین وسایلشه کافیه گیتا یه لحظه حواسش نباشه وسایلش رو هواست بر می داره و در میره بعدشم اون بدو گیتا بدو و اما کلمات جدیدی که یادگرفته نی نی(چند وقت پیش تا چشمش افتادبه نورا گفت نی نی) تاب تاب عبا(عباسی) آوو(الو) دیتا (گیتا) دو تا آآآآآآآآب(آب) آخ اپر(ا... اکبر) هاپ هاپ آمام (حمام) نه من  (مثلا تا می بینه می خوام تو ماشین لباسشویی پودر بریزم م...
29 فروردين 1397

عموی بابا فوت کرد

جمعه شب عموی بابایی فوت کرد همون آقایی که عید قبل عروسی رفتیم خونشون خدا رحمتشون کنه امروز مراسم تشییع جنازشون بود و تو صحن آزادی حرم امام رضا دفنشون کردن اخه بچه هاشون همه امریکا زندگی می کنن و مجبور شدن واستن تا بیان اگرچه که پسر بزرگشون نتونست خودشو برسونه بابا هم دیروز ظهر همراه بابا جون رفتن مشهد و تا سوم اونجا هستن ...
20 فروردين 1397

عروسی عروسی-10 فروردین

دهم فروردین عروسی برادر شوهر خاله بیتا بود تالار شیشه ای تو مجتمع وصال کنار الماس شرق تالار بسیار زیبایی بود ولی چون ما قبل رفتن به عروسی رفتیم عید دیدنی خونه ی عموی بابا (آخه بابا جون یعنی بابای بابایی با عمه سمانه سفر بودن برنامه عید دیدنی افتاد همون روز عروسی) تا برگشتیم خونه و حاضر شدیم با وجود همه ی تخت گاز رفتن های بابا ساعتای 9.5 رسیدیم تالار . البته چون تا ساعتای 1 شب مراسم ادامه داشت به حد کافی فیض بردیم به خصوص که با بردیا بیشتر از این تایم هم نمی شد تو مراسمی موند یکی باید مدام دنبالش راه می رفت مرتبا  می رفت سراغ وسایل فیلم بردارا . روی هم رفته مراسم خیلی شادی بود و خوش گذشت . منم  کلی با طاها جون رقصیدم و...
20 فروردين 1397

سفر به مشهد-پارک ملت

هفتم فروردین-پارک ملت هفتم فروردین بعد اینکه شما و بردیا جونی از خواب بیدار شدین و صبحاه خوردین و منم نهار گذاشتم ساعتای 2 ظهر رفتیم پارک ملت هوا عالی بود و مناظر عالی تر . پیاده تا قسمت  وسایل بازی بچه ها رفتیم و اونجا شما کلی بازی کردی بعدشم تو چمنا یه خورده با بابایی توپ بازی کردی و ساعتای 3.5-4 برگشتیم خونه البته تو راه برگشت تا ماشین چون خسته شده بودی سوار کالسکه بردیا شدی متاسفانه تو این ایام چون شبا تا دیر وقت بیرون بودیم شما ها دیر می خوابیدین و در نتیجه صبحا هم دیر بیدار می شدین  وتا حاضر می شدیم بریم بیرون ظهر بود . ضمنا یه روز هم رفتیم منطقه توچال به قصد سوار شدن به تلکابین که...
19 فروردين 1397

سفر به مشهد-المانهای شهری2

5 فروردین-میدان احمدآباد 6 فروردین -بزرگراه امام علی اینم شبی که شام دعوت عمه صدیقه بودیم و رفتیم KFC ضمنا عمه جونی بارداره و تا چند ماه دیگه صاحب یک پسر عمه جدید می شم و همچنان تنها نوه دختر م ...
19 فروردين 1397