نیمه شعبان 97
سلام عشق مامان روز سه شنبه به بابا گفتم ظهر دنبالتون خونه مامانی نره (یه مدته سرویستون بعد کلاس شما رو می بره خونه مامانی) و عوضش من و بردیا بعد نهار ساعتای 3 اومدیم خونه مامانی . آخه شب نیمه شعبان دو تا از همسایه های مامانی جشن دارن واسه همون به مربیتون هم زنگ زدم و گفتم کلاس امروز عصر رو اگه می شه خونه مامان بزرگ گیتا برگزار کنید که ما اونجا هستیم و اون بنده خدا هم قبول کرد ( از دو هفته ی گذشته روزهای یکشنبه و سه شنبه و پنجشنبه خاله ساعت 5-7 می یاد خونه البته هفته اول چون خاله مریض بود فقط کلاس روز یکشنبه برگزار شد ) خلاصه من بردیا رو خوابوندم و گذاشتمش پیش مامانی و تو فاصله ای که خاله بیاد از فرصت استفاده کردم و شما ...