گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

یه عالمه سوغاتی

دختر عموهای بابا دوشنبه شب برگشتن مشهد دعوتی شام ما رو هر چی اصرار کردیم قبول نکردن و گفتن با دو تا کوچولو سختتون می شه و ما راضی نیستیم ولی قرار بود دوشنبه شب شده واسه خوردن یه چای و شیرینی که اونم کلی من رو قسم دادن غیر این نباشه بیان خونمون که متاسفانه به خاطر یه کار اداری که یه هویی پیش امد و باید صبح سه شنبه مشهد می بودن مجبور شدن دوشنبه شب برگردن و سر راه امدن در خونه خداحافظی و این سوغاتی های خوشگل رو هم بهمون دادن دستشون درد نکنه به امید دیدار در آینده نزدیک سوغاتی های مهناز جون واسه آقا بردیا و این تیشرت های خوشکل هم واسه گیتا جون و البته مامان سوغاتی مر...
7 شهريور 1397

مهمونای دوست داشتنی

سلام نفسای مامان جونم براتون بگه پنجشنبه عصر مهناز جون دختر عموی بابا(خواهر مرضی جون) که بعد 28 سال امده ایران به اتفاق مرضی جان و عمو فرشاد از مشهد امدن بیرجند . مرضی جان و عمو فرشاد هم که دیدن مهناز جون می خواد بیاد برنگشتن انگلیس و مشهد موندن تا مهناز جون بیاد و با هم بیان بیرجند مهناز جان با دخترشون صوفی جون امدن ایران . با وجود اینکه اولین بار بود مهناز جون رو می دیدیم ولی انگار یه آشنای قدیمی رو می دیدیم . یه خانم خیلی مهربون و خونگرم درست مثل مرضی جون و زهره جون و منصوره جون . صوفی جون هم خیلی نازنین و مهربونه . عاشق شما و بخصوص بردیا جونه و تو این چند شب که دور هم بودیم کلی با شماها بازی کرد اگرچه نمی تونه فارسی صحب...
4 شهريور 1397

25 شهریور 97 -عروسي مهزاد جون دختر دايي عزيزم

و عروس خانم زیبای ما که اون شب مثل ماه می درخشید از صمیم قلب برات ارزوی خوشبختی داریم سلام وروجکای مامان چهارشنبه آخرای شب به سمت مشهد حرکت کردیم و نزدیک 3 صبح رسیدیم و روز پنجشنبه هم بعد خوردن صبحانه و تهیه مقدمات یه نهار سردستی مامانی خونه موند و ما رفتیم دنبال یه ارایشگاه نزدیک خونه که خدا رو شکر یه ارایشگاه نوبت داد . بعد نهار لباسای شما و خودم رو اماده کردم دوش گرفتم و شما دو تا رو تقریبا به زور خوابوندیم و من رفتم ارایشگاه وقتی برگشتم  شما هنوز خواب بودین سریع شروع کردیم حاضر شدن و نهایتا ساعتای 7 حرکت کردیم به سمت باغ ولی متاس...
30 مرداد 1397

جمعه-97/5/19

سلام نفسای مامان مرضی جون (دخترعموی بابا) و عمو فرشاد دوباره امدن ایران و از چهارشنبه بیرجند هستن البته سلماز و سپیده جون نیامدن ولی ساینا جون همراهشونه که اونم شنبه رفت تهران که یکشنبه برگرده انگلیس پنجشنبه عصر به اتفاق گیتا جونی و اقا طاها رفتیم خونه ی مژده جون یکی از همکارای مامان و بردیا رو هم بابا با خودش برد طاها جون هم که طبق پنجشنبه های قبل خونه ی ما بود چون مجبور بود این هفته زودتر بره و در نتیجه دلخور بود با ما امد اونجا که بودیم بابا زنگ زد که شام قراره دعوت بابایی(پدربزرگ) همراه مرضی جون و خانوادشون و عمو صادق بریم بیرون که رفتیم شمس العماره ظهر جمعه نهار و شام هم همگی دعوت بابا جون بودیم با...
22 مرداد 1397

اخبار جامانده و جدید

اولین خبر اینکه ساعت 1 بامداد روز شنبه 29 مرداد عمه صدیقه زایمان کرد و پسر کوچولوش بدنیا امد و ما عصر شنبه که می خواستیم از مشهد برگردیم بیرجند سر راه رفتیم دیدنش بردیا جون هم تا چند روز بعد مسافرت درگیر یه سرماخوردگیه ویروسی بود که تو راه برگشت از تهران با تب شروع شد برنامه ی مولودیه هر سالمون هم که روز ولادت امام رضا بود به خاطر مشکلی که برای گیتا جونی پیش آمد و تا چند هفته ما رو درگیر داشت و البته خرابی آسانسورمون که متاسفانه به خاطر وضعیت جدید پیش امده و نبود قطعات همچنان خرابه کنسل شد و تصمیم گرفتم نذرم رو روز ولادت پدر امام رضا که دهم شهریوره برگزار کنم و احتمالا بعد مراسم یه تولد کوچولو هم واسه گیتا جونی بگیریم . اخه ...
16 مرداد 1397

سفرنامه-دریا

گیتا جونی در حال فرار از دست موجها بابا و گیتا در حال ساختن قلعه ماسه ای بار کنار ساحل آلاچیق های زیبای کنار ساحل محل برگزاری برنامه های انیمیشن شبانه در کنار ساحل اختصاصی هتل رستوران ساحلی سرویس ساحل   ...
10 مرداد 1397