25 شهریور 97 -عروسي مهزاد جون دختر دايي عزيزم
و عروس خانم زیبای ما که اون شب مثل ماه می درخشید
از صمیم قلب برات ارزوی خوشبختی داریم
سلام وروجکای مامان
چهارشنبه آخرای شب به سمت مشهد حرکت کردیم و نزدیک 3 صبح رسیدیم و روز پنجشنبه هم بعد خوردن صبحانه و تهیه مقدمات یه نهار سردستی مامانی خونه موند و ما رفتیم دنبال یه ارایشگاه نزدیک خونه که خدا رو شکر یه ارایشگاه نوبت داد . بعد نهار لباسای شما و خودم رو اماده کردم دوش گرفتم و شما دو تا رو تقریبا به زور خوابوندیم و من رفتم ارایشگاه وقتی برگشتم شما هنوز خواب بودین سریع شروع کردیم حاضر شدن و نهایتا ساعتای 7 حرکت کردیم به سمت باغ ولی متاسفانه راه رو گم کردیم و ساعتای 8.5 رسیدیم البته عروس و داماد تازه امده بودن و مراسم خوندن خطبه عقد نمادین در حال برگزاری بود البته شوهر خاله مهزادجون عقدنامه اریایی رو براشون خوند و بعد دادن هدایا و خوشامدگویی عروس و داماد بزن و برقص شروع شد و تا ساعتای 12 ادامه داشت و ناهایتا مراسم رقص چاقو و بعدشم شام
بعد شام دوباره چند تا اهنگ واسه رقص گذاشتن و نهایتا رقص پدر دختری با اهنگ یه دختر دارم شاه نداره و بعد هم پایان مراسم و خداحافظی که تا رسیدیم خونه و خوابیدیم شد 3.5 صبح
روز بعد هم با خاله رویا هماهنگ کردیم و نهار رفتیم شاندیز ولی خاله بیتا به خاطر خستگیه شب قبلش نیامد و از اونجا هم قرار بود عصر همگی بریم خونه آسیه جون دختر خاله ی مامان که خاله ماری زنگ زد و گفت خونه آسیه جون رو کنسل کرده و همگی شب باغشون دعوتیم . خلاصه راه افتادیم و کم کم بقیه هم به جمعمون پیوستن و خوش گذشت .روز شنبه عصر هم به سمت بیرجندحرکت کردیم
باغ خاله جون