مهمونای دوست داشتنی
سلام نفسای مامان
جونم براتون بگه پنجشنبه عصر مهناز جون دختر عموی بابا(خواهر مرضی جون) که بعد 28 سال امده ایران به اتفاق مرضی جان و عمو فرشاد از مشهد امدن بیرجند . مرضی جان و عمو فرشاد هم که دیدن مهناز جون می خواد بیاد برنگشتن انگلیس و مشهد موندن تا مهناز جون بیاد و با هم بیان بیرجند
مهناز جان با دخترشون صوفی جون امدن ایران . با وجود اینکه اولین بار بود مهناز جون رو می دیدیم ولی انگار یه آشنای قدیمی رو می دیدیم . یه خانم خیلی مهربون و خونگرم درست مثل مرضی جون و زهره جون و منصوره جون . صوفی جون هم خیلی نازنین و مهربونه . عاشق شما و بخصوص بردیا جونه و تو این چند شب که دور هم بودیم کلی با شماها بازی کرد اگرچه نمی تونه فارسی صحبت کنه ولی کاملا فارسی متوجه می شه و اولین باره ایران می یاد . جالب اینکه مهناز جون می گفت صوفی جان قبل امدن به ایران با کلی ذوق و شوق کلی روسری واسه خودش خریده و بعضی وقتا هم که بهش می گفت صوفی روسری ت رو بردار می گفت نه
خلاصه این چند شب بساط دورهمی های خانوادگی براه بود و کلی خوش گذروندیم
پنجشنبه شام دعوت بابا جون شمس العماره .جمعه شب هم دعوت امیرآقا پسر عمه ی بابا بازم شمس العماره و دیشب هم دعوت آمنه خانم تالار باباجون(تاج محل) . ضمنا هوا هم کلی خنک تر شده طوری که این چند شب که بیرون بودیم گیتا خانمی ما رو کچل کرد بس که گفت سردمه اونم با وجود داشتن بافت و پتو
شب دعوتیه امیرآقا
مهناز جون
شب دعوتیه بابا جون