روزهای پایانی اسفند 96
سلام عشقای مامان
این روزا حسابی گرفتار بودیم . گرفتار یه کوچولو بنایی و بعدشم رنگ کاری . مجبور شدیم کل خونه رو جمع کنیم یه چیزی در حد اسباب کشی و نهایتا از دوشنبه شب هفته پیش که دیگه رنگ کارا وارد هال پذیرایی شدن به خونه مامانی کوچ کردیم
رنگ کاری روز جمعه ظهر تموم شد ولی مامان از روز چهارشنبه تمیزکاری رو از اتاقا شروع کرد و این پروسه تا ساعتای 9 شب روز جمعه ادامه داشت انگاری وارد یه خونه تازه ساز شده بودیم خاک به همه جسم و جون خونه رفته بود ضمن اینکه به لطف رنگ کارا مجبور بودیم هر جایی رو چند نوبت تمیز کنیم . با وجود این کلی از کارا از نصب میل پرده ها و پرده ها وکلید و پریزها گرفته تا بخشی از تمیزکاری موند ولی حسابی خسته شدیم البته این 3 روز سمیه هم امده بود کمک
روز جمعه هم ولادت حضرت فاطمه زهرا و روز مادر بود ولی به خاطر گرفتاری نشد این روز رو به مامانای وبلاگی عزیز تبریک بگم پس با تاخیر روزتون مبارک
مامانم جونم روزت مبارک
پنجشنبه شب هم از طرف اداره مامان تو سالن غدیر جشن روز زن بود که به اتفاق شما دو تا وروجک و مامانی رفتیم ولی چه رفتنی . بردیا خیلی اذیت کرد و تازه از فرداشم دیدم آقا ابریزش بینی داره یعنی با خودم گفتم به ما این جور مراسم شرکت کردن نیومده
دیروز یکشنبه 20 اسفند هم بردیا جونی 1.5 ساله شد و باید پنجشنبه که مامان تعطیله واسه واکسن 1.5 سالگی ببریمش . از حالا خیلی نگرانم خدا به خیر بگذرونه
روز 5 شنبه هم دوباره سمیه می یاد و ان شاا... که اون روز دیگه باقی کارامون تموم بشه