وای از برف وای از پس برف-آش پزون
سلام فرشته کوچولوی مامان
وای که چقدر از دیروز هوا سرد شدهدیروز منو مامانی عرفان جون مرخصی گرفتیم تا زودتر برگردیم آخه مامانی عرفان جون نوبت دندانپزشکی داشتو منم می خواستم برم خونه مامانی که واسه دوره قرآنشون کمک کنم ساعتای ۱۲.۵ رسیدم و بعد قربون صدقه رفتن دخملی دست به کار شدم و تو فاصله ای که سیب زمینی هایی که واسه پوره گیتا جون گذاشته بودم بپزه یه خورده کمک مامانی کردم و بعدشم رفتم سراغ غذا دادن به دخملی که همیشه یه پروسه زمان بره (بس که دخترم خوش غذایه )و بعدشم شروع کردم به حاضر کردنش و تا قبل آمدن دوستای مامانی خودمم سریع حاضر شدم . البته بابایی هم ساعتای ۲.۵ اومد تا هم یک سری از وسیله های گیتا خانم رو که آورده بود بده هم اینکه واسه نهار خودش آش ببره(یک تیرو دو نشون)خلاصه مهمونا آمدن و جاتون خالی اونا قرآن می خوندن و این دختر ما با صدای قرآن خوندن خانما می رقصد بعدشم که چشمش افتاد به روروکش یه داد و بیدادی راه انداخت که بیا و ببین آخه روروک رو خیلی دوست داره در نتیجه منو خاله رویا سریع بردیمش تو قسمت پذیرایی و یه چند تا عکس ازش گرفتیم و بعدشم من خوابوندمش که خوشبختانه تا پایان جلسه خواب بود . گیتا خانم که خوابید منو همسایه مامانی و خاله رویا رفتیم سراغ کشیدن آش و تزئین کردن ظرفها .جاتون خالی عجب آشی شده بود منم که نهار نخورده بودم به بهانه تست کردنش هر از چند گاهی یه ناخونکی به قابلمه آش می زدم البته خوشمزگیش بیشتر به خاطر این بود که گیتا خانم هم یه چند دونه رشته تو دیگ انداخته بودن خلاصه دوره قرآن که تموم شد مهمونا باشیرینی و میوه بعدم آش پذیرایی شدن و بعدشم نخود نخود ... . یه خورده که جمع و جور کردیم گیتا جونم بیدار شد و بعد صرف یه پیاله آش بابایی اومد و برگشتیم خونه و بعدشم لالا.
الهی مادر دورت بگرده که تو اونجوری دستتو گرفتی
به به چه آشی
دخترم اینجا چشمش افتاده بود به مامانیش و داشت خودشو واسش لوس می کرد
الهی دورت بگردم که زودیم می شه حواستو پرت کرد