كودك دوست داشتنيه من
خوب مگه چيه دارم موزيك تصويري مي بينم خيلي تاثيرگذاره🙇 ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
14:11
همين الان يه هويي😋
٥ ماهه شدم
يه خواب خوب
ديروز عصر -اولين خواب توي اتاق خودت و البته روي تخت خودت ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
14:55
اولين غذاي كمكي
هيشششششش حالا امديم بعد ٥ ماه يه چيزي بخوريم ببين چطور مي خوان ادم رو رسواكنن ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
14:55
دايي رضا هم پر
روز جمعه مصادف با سالروز ولادت حضرت زينب مراسم عقد كنان دايي رضا كه به خاطر بارش شديد برف از محضر به خونه ماماني منتقل شد و بنده خدا خاله رويا مجبور شد زردتر بره خونه ماماني واسه چيدن يه ميز مثلا نامزدي قيافه گيتا خانمي هم در طول مراسم به خاطر حسادت به خصوص موقع خوندن خطبه و رقصيدن عروس و داماد يه چيزي شبيه به اين بود😒 اينم از گيتا خانم كه از همون اول مراسم چسبيده بود به اون حاج اقا و تو اين گير و دار باهاش عروسك بازي مي كرد موقعي هم كه خطبه رو واسه دايي رضا مي خوندن گيتا جوني براي جلب توجه دايي رضا هي مي رفت پيش دايي رضا و عروسكش رو مي داد بهش و خاله رويا باز بدو بدو مي ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
2:7
تاب تابه دردر
چهار شنبه با خاله سمانه تصميم گرفتيم اگه پنج شنبه هوا خوب باشه خاله ، رضوانه جون برادرزادشو بياره خونمون تا همگي دسته جمعي بريم پارك نزديك خونه كه البته رفتيم يه اتفاق بدي كه اين چند روز براتون افتاد اين بود كه سه شنبه شب دستت از بخاري سوخت و دخملم صداش در نيومد طوري كه روز بعد از ديدن جاي سوختگي بزرگ روي دستت كه تاول هم زده بود شكه و البته خيلي ناراحت شدم چطور متوجه نشدم شايد اگه همون موقع مي فهميديم مي شد كاري كرد كه وضعيت دستت اين قدر بد نشه حتما خيلي درد كشيدي عشق مامان ببخش برديا هم از روز جمعه سرفه مي كنه و وضعيت سينش تا امروز بدتر شده موندم اون از كجا سرما خورده ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
1:30