گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

یه شب بلند به اسم شب یلدا

ا مروز صبح که از خواب بیدار شدم هوا ابری بود و ظاهرا نزدیکای صبح بارون اومده بود حاضر که می شدم شما هم بیدار شدی و طبق معمول با گفتن مامان از همون سر جات منو صدا زدی دخترک سحر خیز مامان اما ازخونه که بیرون اومدم دیدیم وای داره برف می یاد اونم چه برفی این شد اولین برف امسال تو روزی که شبش شب یلداست سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما ...
30 آذر 1394

امان از سرما

سلام وروجک مامان کم کم داره زمستون از راه می رسه و این روزا هوا حسابی سرد شده اما دریغ از برف البته از بارش بارون پریشب که ظاهرا در ارتفاعات به شکل برف بوده کوه ها یه خورده سفید پوش شدن امروز عصر هم قراره به اتفاق همکارای مامان بریم خونه خاله سمیه ...
26 آذر 1394

آخر هفته ای

سلام عشق مامان امسال چون وفات حضرت رسول و امام رضا افتاده پنج شنبه و شنبه واسه همون عملا 3 روز تعطیلی داشتیم که البته بیشترشو تو خونه بودیم آخه هوا حسابی سرد شده و به خاطر شیوع انفلانزا ترجیح می دم کمتر ببرمت بیرون پنج شنبه که سمیه اومد و وقتمون به تمیز کاری خونه گذشت جمعه هم واسه نظافت پیلوت اومد و به همین بهونه سر ظهر ما هم رفتیم تو میدونی جلوی خونه با هم یه خورده قدم زدیم شب هم بابایی کله پاچه گذاشت و دایی رضا رو واسه صبحانه فردا دعوت کردیم (رو وسایل بابات خیلی حساسی خدا نکنه یکی از وسایلش رو برداره مثلا رو فرشیاشو تا در نیاره از پاش ول کن نیستی خلاصه دیروز هم کلی به دایی رضا گیر داده بودی که چرا رو...
22 آذر 1394
1