گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

یک تیر و دو نشان

98/9/29 - تولد بابا حسین و افتتاحیه کمپر روز جمعه با دوست بابا حسین( آقای نقیبی) و بابا جون (پدر بزرگ) -به قول خانم آقای نقیبی شرکاء کمپر -واسه نهار رفتیم بیرون تا به قول معروف با یه تیر دو نشون بزنیم هم افتتاحیه کمپر و هم تولد بابا حسین که 29 آذره . البته چون هنوز سیستم آبش راه نیوفتاده بود آشپزخونه و سرویس بهداشتی آب نداشت و یه خورده مشکل داشتیم . واسه نهار من جوجه خوابونده بودم که بابا و آقای نقیبی زحمتش کباب کردنش رو کشیدن و برنج هم از بیرجند آماده با خودمون بردیم ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​مراسم میوه خورون   ...
30 آذر 1398

عکسهای سفر کیش

رستوران کوه نور ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ اینجا حاضر شده بودیم بریم بیرون ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ و دوچرخه سواری تو پیست که جزو برنامه های هر شبمون بود ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​ ​   ​ ​ ​ ​ ​ ​ این عکسای آخری هم همگی مربوط به موقع آمدن به کیش تو پرواز و فرودگاهه ...
8 آبان 1398

آبان 98 -سفر به کیش

سلام نفسای مامان جونم براتون بگه که چون تابستون امسال بخاطر مراسم دامادی دایی رضا و بحث مدرسه رفتن گیتا خانم نشد بریم سفر واسه همون یه هماهنگی با عمه سمانه کردیم که تو تعطیلات آبان دو خانوادگی بریم کیش . البته عمو مجید شوهر عمه سمانه کویت بود و عمه جون با پسر عمه ها ارنیک و اتبین جون قرار شد بیان . یه دو سه روز بعد اوکی کردن پرواز وهتل بابا جون ( بابای بابا)هم گفتن ما هم باشما می ییایم این شد که سه خانوادگی برای 4 روز از شنبه 4 تا سه شنبه 7 آبان راهی کیش شدیم البته چون بابا اینا دیرتر از ما اقدام کردن و به خاطر تعطیلات یه مقدار شلوغ شده بود پرواز ما جا نداد و مجبور شدن با یه پرواز دیگه البته 2 ساعت زودتر از ما برن کیش ولی هتلمون یکی بو...
8 آبان 1398

مراسم دامادی دایی رضا

سلام فرشته های مامان ما روز سه شنبه یعنی روز قبل جلسه به سمت مشهد حرکت کردیم وای که چقدر روزای آخر به بدو بدو گذشت آخه برعکس مرضی جون (دختر عموی بابا) و عمو فرشاد و دختراشون هم امده بودن ایران و بعدشم بیرجند و باز برنامه مهمونی های هر شبه براه بود و روز یکشنبه هم دعوتی خودمون بود شمس العماره. واسه همون اصلا فرصت نمی شد به کارای عروسی برسم 😔 روز شنبه عصر با خانم راستگو 3 تایی رفتیم پارچه فروشی و برای گیتا خانم تازه پارچه گرفتیم و از اونجا هم رفتیم خیاطی و قرار شد خانم لباست رو یکشنبه واسه پرو اماده کنه . از اونجا هم بابا امد دنبالمون رفتیم خونه حاضر شدیم تا بریم دعوتی شام مریم خانم دختر عمه بابا . روز یکشنبه عصر هم دوباره 3 تایی با خانم...
6 شهريور 1398