گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

و این طوری بود که گیتا خانم بدنیا اومد

1392/9/24 10:15
268 بازدید
اشتراک گذاری

گیتا خانم روز یازدهم شهریور مصادف با روز تولد خاله بیتا ( اینو نوشتم چون اول قرار بود روز تولدش با روز تولد خاله رویا ، 9 آبان یکی بشه اما فرشته کوچولوی ما یه خورده عجله داشت) ساعت 11 شب با وزن1.100 کیلوگرم و قد 43 سانت با عمل سزارین  تو هفت ماهگی بدنیا آمد.  

 تو هفته 27-28 حاملگی بودم و یک هفته بود که تو ناحیه  پشتم و معده ام درد شدید ی داشتم اون قدر شدید که دیگه طاقتم سر آمده بود یکی می گفت بچت داره مو در میاره یکی دیگه می گفت داره ناخن در میاره یکی می گفت رفتی جلوی کولر گرم و سرد شدی یعنی این آخری رو متخصص زنانم گفت خلاصه هر کسی یه چیزی می گفت و نهایتا حرف همه این بود که طبیعیه ولی من که دردو میکشیدم می دونستم یه جای کار ایراد داره آخه این قدر درد!!؟ تازه به فرض هم که طبیعی باشه یعنی باید تا 3 ماه دیگه همین وضعیت رو داشته باشم منی که یک هفتش طاقتم و سر آورده بود پس رفتم پیش متخصص گوارش که به لطف اون فهمیدم دلیل تمام این درد های من از فشار بالاست من دچار مصمومیت حاملگی شده بودم و پزشکم متاسفانه مشکل منو تشخیص نداده بود و بعد از یک هفته پر مخاطره روز یازدهم شهریور با نامه خانم دکتر سیف الدین به خاطر فشار بالا رفتم بیمارستان ولی عصر( آخه خانم دکتر حدس میزد مجبور بشن زودتر تورو بدنیا بیارن واسه همین منو فرستاد بیمارستان ولیعصر که مرکز NICU  مجهز تری داره) خلاصه ساعتهای 6-5 رفتم بیمارستان و بعد از آزمایشات اولیه به تشخیص پزشک کشیک اون شب خانم دکترعطایی پایان حاملگی من اعلام و من با احتمال خونریزی ضمن عمل ، سزارین شدم. همیشه وقتی میشنیدم کسی ضمن زایمان فوت کرده با خودم می گفتم ای بابا چه جوری این دوره زمونه کسی بخاطر زایمان فوت می کنه ولی سرزایمان خودم فهمیدم بله این اتفاق می افته اونم خیلی ساده و راحت. خلاصه به لطف خدا عمل به خوبی انجام شد و تو هم منتقل NICU  شدی . پزشک متخصص اطفال کشیک  اون شب اقای دکتر شیخانی بود که هنوز هم پزشکته . و این طوری بود که گیتا خانم هفت ماهه با وزن 1.100 و قد 43 سانت بدنیا آمد . دو روز بعد تولدت به تشخیص فوق تخصص نوزادان آقای دکتر اسدی بخاطر انسداد روده به بیمارستان شیخ مشهد اعزم شدی و این طوری گیتا خانم 2 روزه به همراه بابا جونش اولین سفرش رو رفت مشهد و شب بعدش هم عمه صدیقه آمد پیشت( عمه جونی ممنون از همه زحماتت ) ، به لطف خدا اونجا دکترا  تشخیص دادند که تو سالمی و مرخصت کردن و تو با بابایی رفتی خونه عمه سمانه تا روز بعدش که برگشتین بیرجند (البته که همه می گن امام رضا زائر کوچولوشو شفا داد ) شب که رسیدین من برای اولین بار تو رو دیدم وقتی بابایی تو رو تو قنداق فرنگیت آورد من هی نگاه کردم که تو رو ببینم اما چیزی ندیدیم چون گیتا خانم ریزه میزه ته قنداق قایم شده بود. وقتی قنداق رو باز کردن اولین چیزی که گفتم این بود که خدای من چقدر دخمل من کوچولویه آخه شنیدن کی بود مانند دیدین اون قدر کوچولو بودی که جرات نمی کردم بهت دست بزنم .انگشتات اون قدر ظریف بود که میترسیدم اگه دستتو بگیرم خدای نکرده دردت بیاد ولی دست مامانی و خاله رویا درد نکنه که اگه اونا نبودن من تنهایی از پس این قضیه بر نمی آمدم (به پاس عاطفه سرشار و گرمای امیدبخش وجودتان که در این سردترین روزگاران بهترین پشتیبان من بود )و امروز که خدا را شکر، اون روزهای سخت رو پشت سر گذاشتم و گیتا خانم ما بالاخره از آب و گل در آومد .می خوام برات بگم که گاهی آن روزهای سخت، روزهای شیرینی بودند، روزهای پر از کسب تجربه، احساس رشد و احساس توانایی.

زندگی، بدون روزهای سخت نمی شود...

روزهای سخت، همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند،

در زیر پاهای تو، اگر بخواهی...

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

❤ ماماטּ فاطمــﮧ ❤
23 شهریور 95 11:27
الهی فدات بشم عزیزم
mahyamahya
12 تیر 97 12:08
اخی ما شمارو دنبال کردیم اگه قابل دونستید بلینکید
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون لطف کردین بله حتما با افتخارمحبت