گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

یه حس بد

1395/5/12 9:45
346 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان

الان که دارم این مطلب رو می نویسم خیلی حس بدی دارم یه حسی شبیه حس گناه از دیشب کلی گریه کردم و دیشب اصلا نتونستم بخوابم اخه امروز شما برای اولین بار تنهایی رفتی مهد جدید البته دیروز و روز قبلش هم رفته بودی ولی با من و اونم از ساعت 1-10 اما امروز اول صبح بابا شما رو گذاشته مهد و چند دقیقه پیش که با مربیت صحبت می کردم ظاهرا از همون اول به بهانه اینکه خوابت می یاد رفتی روی تخت دراز کشیدی و حاضر نبودی از اتاق بیای بیرون که خوب قطعا به خاطر قرار گرفتن تو محیط جدید و ترس از محیطه امیدوارم این حس بهت دست نداده باشه که ما تنهات گذاشتیم البته مربیت گفت قراره بچه ها رو ببریم پارک اون موقع گیتا رو میارم بیرون تا بره تو جمع بچه ها

عزیز دل مامان به خدا می سپارمت

ساعت 9:15

************************

دوباره که تماس گرفتم برنامه پارک کنسل شده بود و همگی تو حیاط بودین . خدا رو شکر حالت بهتر بود و مشغول بازی با بچه ها بودی ولی متاسفانه از صبح چیز چندانی نخوردی

ساعت 10

************************

ساعت 11 هم خاله رویا به بهانه اینکه واسه بچه یکی از دوستاش دنبال مهد می گرده  یه سر امده مهدت که می گفت مشغول بازدید کلاسا که بودم یه نگاه هم تو کلاست انداخته که اروم تو کلاس نسشته بودی

ضمنا الان یک چند وقتی می شه پروسه از پوشک گرفتن شما رو شروع کردیم البته اولش فقط هر نیم ساعتی می بردمت رو لگن ولی بعدش تو اینترنت خوندم نباید پوشک پات باشه و هر یه ربع باید بزارمت رو لگن و خلاصه این پروسه جدید از پنجشنبه قبل شروع شد اخه شنبه ش هم تعطیل بود و فرصت خوبی بود برای تمرین واسه همون مجبور شدیم بخشی از فرشای خونه رو جمع کنیم تو مهد هم با شورت آموزشی هستی ولی نمی دونم اونجا دیر به دیر می برنت یا خیلی تو رو سر لگن نگه نمی دارن خلاصه این مدت اونجا خراب کاری زیاد کردی

پسندها (7)

نظرات (15)

نفس بانو
12 مرداد 95 12:47
عزیز دلم.....نگران نباش مامان مهربونش. ....مهدکودک بچه ها رو اجتماعی میکنه و تو روحیه شون خیییلی تاثیر داره.ولی طبیعیه اولش براش سخت باشه.
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
اره دوست خوبم حرفت رو کاملا قبول دارم ولی چه کنم که این دلم این حرفا حالیش نیست راستی وبلاگ جدید مبارک ولی متاسفانه قسمت نظراتش غیر فعاله
مامانی رضا
12 مرداد 95 14:41
ای جون دل خاله ای دخترک آروم خاله شیما جونم ناراحت نباش کم کم عادت میکنه درسته سخته منم وقتی فکرشو میکنم که رضا رو ببرم مهد انقدر گریه میکنم چه برسه به اینکه راستکی ببرمش و میدونم که اون نمیمونه و اصلا بچه اجتماعی نیست نمیدونم شاید اگه از وقتی خیلی کوچیک بودن و میزاشتیمشون مهد قبولش براشون راحتتر بود و ما هم راحت تر من حتی بچه های داداشم که تا 5 سال مامانم نگهشون میداشت و یکساله رفتن مهد من حتی الان گریم میگیره یادشون میفتم چون اونا هم خیلی ساکت و آروم و با هیچ بچه ای دوست نمیشدن انشاءالله که نفس خاله با محیط جدید عادت میکنه تو الان اصلا خوب نیست نگران باشی به فکر نی نی باش عزیزم
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
وای سمانه جان نمی دونی چقدر این دو روزه استرس کشیدم همش دارم با خودم فکر می کنم نکنه اذیتش کنن باهاش بدرفتاری کنن وقتی می زاریمش مهد و میریم پیش خودش چه فکری می کنه اینکه ما رهاش کردیم دیروز تو اداره بعد صحبت با مربیش همچین زدم زیر گریه که طفلکی سمیه نگران شد فکر کرد اتفاق بدی افتاده
مامان آنیسا
12 مرداد 95 14:46
نگران نباش عزیزم کم کم عادت میکنه ولی کلن بی زبون بچه ها خیلی گناه دارن که باید از صبح زود برن میهد
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون خانمی البته خدا رو شکر چون گیتا شب زود می خوابه مشکلی برای بیدارشدن صبح نداره و معمولا خودش بیدار می شه ولی واقعا این وضعیت کاری والدین و مشغله هاشون باعث شده بچه های این دوره زمونه کودکی واقعی رو تجربه نکنن
آیداکوچولو
12 مرداد 95 16:37
آخی امیدوارم زود با محیط جدید اخت بشی گیتا کوچولو
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون منم امیدوارم ولی خیلی ذهنم درگیره اینکه نمی دونم الان در چه وضعیتیه
(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
12 مرداد 95 16:46
دوست عجب امنیت خوبی ست … میتوانی با او خودِ خودت باشی … میتوانی دردهایت را … هرچندناچیز … هرچند گران … بی خجالت با او در میان بگذاری …! از حماقت هایت بگویی … دوست انتخاب آزاد توست،اختیار توست …! نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند …! نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند …! دوست عرف نیست … عادت نیست … معذوریت نیست … دوست از هر نسبتی مبراست …! دوست سایبان دلچسبی ست ، تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری …! به سلامتی همه دوستهای خوب . . . .آپ کردم دوست خوبم خوشحال میشم به وبم سربزنی.
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
سلام بله حتما
دخترخاله
12 مرداد 95 18:49
سلام مامانی گیتا جان/ خیلی خودتون و ناراحت نکنید دختر دایی منم اولش خیلی مهد و دوست نداشت/ ولی خوشبختانه الان دیگه عادت کرده و دوسش داره// مطمئنا گیتا جون هم خیلی زود به مهد جدید عادت میکنه
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون دوست خوبم ان شاا... که همینطوره
بانو
12 مرداد 95 23:00
عزیزم نگران نباش بچه ها زود به محیط مهد عادت میکنن الان واسه گیتا بهترین سن واسه مهد هست.اصلا نگران نباش گل دختر نیاز به هم بازی داره بره مهد واسه خودش بهتره
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون بانو جان اما راستش مشکل و نگرانی اصلی من اینه که اونجا اذیتش نکنن یا اینکه مربیاش باهاش بداخلاقی نکنن
بانو
13 مرداد 95 10:17
عزیزم بچه آبجی من به خاطر درس خوندن مامانش مجبور شد دو سالگی بره مهد (تهران) ولی اصلا مهد رو نپذیرفت و خواهرم مجبور شد از مهد برش داره..تا یک سال بعدش که مهدشو عوض کرد و بهش گفت میری کودکستان نه مهد..بچه به راحتی پذیرفت و الان هم دو سه اله داره میره مهد کلی هم بهش خوش میگذره به نظرم شما هم چون گیتا تجربه بدی از مهد داره بهش بگید داری میری کودکستان جالبه به پسر خواهرم گاهی اوقات میگیم سپهر مهد میری سریع میگه نه من کودکستان میرم مهد واسه کوچولوهاست
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
عزیزم باشه منم این روش رو امتحان می کنم ولی مشکل اصلی خودم هستم و فکر و خیالاتم
مامانی رضا
13 مرداد 95 13:15
ای جونم بس که مهربون و خوش قلبی آره منم همیشه به همین فکر میکنم که بچه ها چه فکری میکنن که ما تنهاشون میزاریم چون اونا هنوز نمیتونن درک کنن که مامان و بابا مجبورم برن اداره و نمیشه اونا رو برد... خدا کمک میکنه انشاءالله توکل به خدا عادت میکنه ولی فکر کنم همون شش ماهگی که برن مهد بهتره چون عادت میکنن و اون موقع زیاد مثل الان متوجه نمیشن
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ولی سمانه جان این چند باری که با گیتا مهد رفتم اونم مهدای مختلف اصلا صلاح نمی دونم بچه های کوچیک رو بزارن مهد یه وضعی دارن عین زندانیا
مامانی رضا
13 مرداد 95 13:19
به این فکر کن که دخملمون اجتماعی میشه دوست پیدا میکنه بهش کنار دوستاش خوش میگذره بازی میکنه یه تفریح در کل البته مهد خوب اگه ثبت نامش کردی دیگه نگران نباش انشاءالله که مواظبش هستن مربیها تا یه مدت دیگه هم که خودت انشاءالله مرخصی میری و کنارت میمونه تا بعدش هم که خدا بزرگه
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
مرسی سمانه جان بابت حرفای دلگرم کنندت ولی روند مهد رفتن گیتا ادامه خواهد داشت حتی زمانی که مرخصی زایمان باشم فقط احتمالا اون موقع چون خودم تو خونه ام به جای 7.5 ساعت 8.5 بفرستمش
مامان علی و محمدسبحان
14 مرداد 95 8:00
دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان این روز بر دختران دیروز و مادران امروز مبارک
مامانی رضا
14 مرداد 95 8:32
در ضمن شیما جونم تو مادر بی نظیری هستی تو برای گیتا جون چیزی کم نمیزاری براش کلی وقت میزاری حتی بیشتر از یک مادر خونه دار .. خیلی خیلی بیشتررررررررررررررر خدا میدونه که من چقدر قبطه میخورم که کاش منم بتونم مثل شیما مامان خوبی برای رضا باشم این و از ته دل میگم تو با وجود اینکه شاغلی اما به تفریح و همه چی گیتا جون خوب میرسی حتی تو شبکه های اجتماعی نیستی مثل خیلی ها که همیشه سرشون تو گوشی هست اما تو نیستی چون میخوای فقط فقط برای گیتا وقت بزاری تو بی نظیر ترین مادر دنیایی و گیتا خیلی خوشبخته که مامانش تو هستی مهربونم
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون سمانه جان دوست خوبم خواهر مهربونم تو خیلی به من لطف داری خیلی دوست داشتم اینجوری می بودم شاید از نظر جسمی برای گیتا کم نزارم ولی از نظر روحی گاهی خیلی در حقش ظلم می کنم یعنی یه جورای اون بحث اولی و خستگیای ناشی از اون و حالا کار بیرون و بقیه مسائل منو از رسیدن درست به گیتا بازداشته ای کاش می تونستم تو عشق و محبتم نسبت به اون کم نزارم
مامانی رضا
14 مرداد 95 9:13
میدونم که کم نزاشتی چرا فکر میکنی کم گذاشتی آخه کدوم مادر اندازه تو به بچش میرسه با مشغله کاری و این چیزا.. فکر کردی مادر خونه دار بیشتر برا بچش وقت میزاره نه مطمئن باش انقدر خودشونو غرق خونه داری و بازی با تلفن همراه و این چیزا میکنن تازشم بچه هاونو با راحتی میفرستن مهد که راحت باشن اصلا هم عذاب وجدانای مارو ندارن باور کن تو بی نظیری عزیزم.. بالاخره آدم یه وقتایی خستست شاید نتونه درست به بچه برسه اما این دلیل نمیشه که بگی من برا گیتا کم گذاشتم از نظر روحیه.. من از تو تعجب میکنم این چیزا رو میگی!!!!!! حالا من بگم برا رضا کم میزارم یه چیزی اما تو همیشه گیتا رو اول الویتهات داری.. پس الکی به خودت تلقین الکی راه نده
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
چی می دونم سمانه جان گاهی به خاطر شیطنتاش یا لجبازیاش خیلی باهاش دعوا می کنم و بعدش کلی غصه می خورم نمی دونم چرا همش فراموش می کنم که اون یه بچه هست و شیطنتاش کاملا طبیعیه
مامان آنیسا
14 مرداد 95 13:08
عزیز خاله روزت مبارک
مامان علیرضا
27 مرداد 95 10:40
منم علیرضا رو فرستادم مهد کودک خیلی راضیه منم مثل شما بودم ولی از وقتی بچه جدید اومده نمیتونم مثل قبل باهاش بازی کنم. بهخاطر همین نصف روز که نیست مامانه محمدرضام نصف روز دیگه هم که میاد مامان علیرضا انرژی بیشتری براش پیدا میکنم در ضمن بالاخره که باید مدرسه برن تازه علیرضای من تازه 3 سالش تموم شده.این نگرانی ها طبیعیه گلم.
مامانی گیتا جون و برديا جون
پاسخ
ممنون خانمی کاملا حق با شماست ولی چه کنم دست خودم نیست