سلام عزیزم
مرسی که اومدی به وبلاگم
اکثر کسایی که من دیدم تو یه شهری دانشجو هستن همش از اون شهر مینالن نه که اون شهر بد باشه بلکه دوری راه و فشار درسی خود به خود اون حس بد رو واسشون میاره.اما من حتی تو دوره دانشجوییم هم عاشق بیرجند بودم بیرجند شهر فوق العاده آرومیه با مردم های خوب خیلی هم فرهنگشون شبیه ما کرمانی ها بود. با وجود اینکه من دانشکده شیمی دانشگاه شوکت بودم و خیلی اونجا سختگیرن اما من خیلی بیرجند رو دوست داشتم و دارم. و تصمیم دارم هر سال با همسری بیام بیرجند. عاشق بازار امامش(همون بازار سرپوش قدیمی)با اون عطاری ها و کشک ها تازه و عناباش بودم هر وقت از درس خوندن خسته میشدم میرفتم تو عطاری ها و خواربار فروشی هاش کلی خرید میکردم.نونهای بیرجند هم که فوق العاده هسیتن مخصوصا یه نون بود کنار دانشگاه آزاد که روش سبزی میریختن خیلی خوشمزه بود.
خدا همسر و دختر گلتو واست حفظ کنه
سلام مرسی عزیزم امیدوارم خداوند شما و همسری محترمتون رو هم برای هم نگه داره
و خدا رو شکر که از دوران بیرجند بودنتون به خوبی یاد می کنین بله حتما بازم به شهرمون سر بزنین و البته یادتون نره این سری سوغاتی شیرینی خونگی هم بخرین
اره عزیزم اخه گیتا زمانی بدنیا اومد که تازه وارد هفت ماهگی شده بود اگه تو موهای تنت راست شد ببین من اولین بار که دیدمش و گفتن بیا اینم بچت باید بزرگش کنی چه حالی شدم انگار باری به سنگینیه یک کوه رو گذاشتن رو دوشهام ولی خدا رو شکر اگر چه خیلی سخت گذشت ولی بخیر گذشت
سلام عزیزم واقعا کوچیک بوده. من نوزاد های سه کیلو و یا بیشتر رو دیدم اصلا نمیشه بهشون نگاه کرد و بغلشون کرد. اون وقت شما گیتای 1100 گرمی رو بزرگ کردین؟
خدا خیلی بزرگه.
انشالله گیتا جونی سالم و تندرست باشه. راستی منم یه دختر عمو دارم کلاس هشتمه اسمش تو شناسنامه گیتا هست اما تو خونه بهش میگن لیدا