گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

روزهای بد پایانی سال

یه دو روز بعد برگشتن از سفر شما سرما خوردی که با سرفه و تب شروع شد ما هم بردیمت دکتر و داروهات رو شروع کردیم به خیال اینکه یه سرماخورگی معمولیه آخرین جمعه سال صبحش حالت خوب بود ولی وقتی خوابیدی یه چند باری از خواب بیدار شدی که اخرین بارش دیدیم تب بالایی داری و بدنت قرمز شده و تا منو بابایی برات شیاف گذاشتیم و یه خورده دست و پات رو خیس کردیم دچار تشنج شدی خدا اون روز رو برای هیچ کس نیاره هر وقت یاد اون صحنه می یوفتم قلبم به درد می یاد اصلا نمی دونستیم باید چکار کنیم بردیمت زیر شیر آب و بدنت رو شستیم ولی شما حالت بی هوشی داشتی زنگ زدیم اورژانس تا اونا برسن شما بهوش امدی و ارام شروع کردی به گریه اورژانس که رسید ازت رگ گرفتن و بردنت بیمارستان و ...
22 اسفند 1392

نرم نرمک می رسد اینک بهار

  بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،  شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک، آسمانِ آبی و ابر سپید،  برگ‌های سبز بید، عطر نرگس، رقص باد،  نغمۀ شوق پرستوهای شاد  خلوتِ گرم کبوترهای مست   نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار  خوش به‌حالِ روزگار   راستی مامانای مهربون اونایی که زرنگ بودن و خونه تکونی کردن خسته نباشن خدا قوت اونایی هم که مثل ما گذاشتن واسه دقیقه نود ...... ...
21 اسفند 1392

سفر به مشهد

 گیتا جونی تو راه رفتن به مشهد   ظهر جمعه - رستوران احسان     ظهر شنبه و دوشنبه  - دعوتی نهار خونه عمه سمانه جون گیتا جونی و آتبین جون          یکشنبه شب - آس برگر -دعوت عمو مجید   بعد از ظهر سه شنبه - حرم امام رضا(ع) گیتا جونی پشت پنجره فولاد ...
21 اسفند 1392

دخترم امروز 1.5 ساله شد

    بخاطر دلت که دریاست چشایی که تموم دنیاست  به خاطر همین که هستی دوست دارم  دوست دارم تو واسه من نفسی نیست مثل تو کسی یه ستاره روی زمینی  تو پاک و مهربونی تو قدرمو میدونی توی دنیا بهترینی   ...
19 اسفند 1392

رستوران پدیده امیرشاه

سلام باهوشک مامان بالاخره فرصت شد بریم رستوران پدیده ظهر جمعه رفتیم همون چایخونه سنتی که روز سرسره برفی بالا تر از بند امیر شاه دیده بودیم و بابایی قول داده بود ما رو یه روز نهار بیاره البته اونجا یه چایخونه سنتی دیگه هم هست که تو ارتفاع بالاتری نسبت به این یکی قرار گرفته و برای رفتن به اونجا باید از یه سری پله بری بالا جالب اینکه صاحب اونجا یه ۲-۳ روزیه شده همسایمون یعنی اومدن تو ساختمان ما ولی هنوز مستقر نشدن و فعلا مشغول رنگامیزیه ساختمونن (برنامه هفته بعد رفتن به رستوران آقای همسایه ) خلاصه اونجا که رفتیم یاد طرقبه  شاندیز مشهد افتادیم خیلی با سلیقه درست شده ...
10 اسفند 1392

سفرا بخیر بابایی

دیروز صبح ساعتای ۱۱ بابایی از کربلا برگشتن البته قرار بود ۲ روز قبل برگردن . حتی بابا وعمه صدیقه و عمه سهیلا رفتن فرودگاه استقبال که فهمیدن ای بابا تاریخ برگشتشون عوض شده ظاهرا امام حسین  پارتی بازی کردن و ۲ روز بیشتر نگهشون داشتن البته این ۲ روز رو نجف بودن خلاصه قراره امشب بریم دیدنشون آخه بابا خان دیشب تشریف برده بودن زور خونه و دیر آمدن سوغاتی بابا جون ...
6 اسفند 1392

هنرنمایی های فسقل خانم

هنرها : دخترم می رقصه   خودشو کج می کنه و مثلا دالی موشه بازی می کنه    سرشو میاره پایین و از پایین نگات می کنه و با تاکید پلک می زنه که دلت می خواد بخوریش    ادای سرفه کردن در میاره و بعدشم می زنه زیر خنده   اندر حکایت فضولی های دخملی :   وروجک صندلی های پشت اپن رو با دندوناش سوراخ کرده       چند وقت پیشا گیتا خانم تو خونه مامانی با روروکش رفته بوده سراغ کابلای دی وی دی که دایی رضا اونو دیده و روروکش رو کشیده وسط هال دوباره که رفته تو هال دیده خانم خانما باز رفته سراغ کابلا ...
5 اسفند 1392

بادا بادا مبارک بادا

عقد کنون خاله سمیه    سلام خوشگل خانم مامان روز جمعه عقد کنون خاله سمیه یکی از همکارای مامان بود واسه همون ظهری بردیمت حموم که شب سرما نخوری بعد حموم شما خوابیدی و  منو  بابایی نهار گوشت داغ خوردیم به به عالی شده بود البته بابایی کلی هم نون روغنی باهاش خورد . خلاصه بیدار که شدی نهار یه پیاله سوپ خوشمزه که مامانی صبح واسه شما درست کرده بود نوش جون کردی و بعدش مامان مثل فرفره شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل شما و خودش که بریم خونه مامانی و اونجا حاضر شیم آخه مامان به خاله سمیه قول داده بود زودتر بریم خونشون و می ترسید بدقول بشه خلاصه بدو بدو با کلی وسیله از لباس و کفش و کیف واسه مامان...
3 اسفند 1392
1