روزهای بد پایانی سال
یه دو روز بعد برگشتن از سفر شما سرما خوردی که با سرفه و تب شروع شد ما هم بردیمت دکتر و داروهات رو شروع کردیم به خیال اینکه یه سرماخورگی معمولیه آخرین جمعه سال صبحش حالت خوب بود ولی وقتی خوابیدی یه چند باری از خواب بیدار شدی که اخرین بارش دیدیم تب بالایی داری و بدنت قرمز شده و تا منو بابایی برات شیاف گذاشتیم و یه خورده دست و پات رو خیس کردیم دچار تشنج شدی خدا اون روز رو برای هیچ کس نیاره هر وقت یاد اون صحنه می یوفتم قلبم به درد می یاد اصلا نمی دونستیم باید چکار کنیم بردیمت زیر شیر آب و بدنت رو شستیم ولی شما حالت بی هوشی داشتی زنگ زدیم اورژانس تا اونا برسن شما بهوش امدی و ارام شروع کردی به گریه اورژانس که رسید ازت رگ گرفتن و بردنت بیمارستان و ...
نویسنده :
مامانی گیتا جون و برديا جون
7:26