گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

باز باران بارید ، خیس شد خاطره ها ، مرحبا بر دل ابری هوا

سلام آشپز کوچولوی من    روز یکشنبه  مصادف با ولادت پیامبر بود که به یمن این روز مبارک خداوند درهای رحمتش رو گشوده بود و از شب قبل باران زیبایی شروع به باریدن کرده بود . شب به مناسبت این عید منو گیتا خانم دست به کار شدیم تا با کمک هم یه کیک خوشمزه درست کنیم که خیلی عالی شد که البته همش تاثیر کمکای فسقل خانم بود  . شب بعد هم دعوت عمو صادق بودیم رستوران باباحاجی که خواب موندیم و دیر رفتیم رستوران ولی بازم کلی منتظر شدیم تا شام حاضر شد و با خودمون گفتیم همون بهتر که خواب موندیم و الا کلی معطل می شدیم گیتا خانم هم نهار و شام سوپ پاچه خورده بود و حسابی توپ بود و اونجا مثل یه دخمل خوب آروم نشسته ب...
30 دی 1392

تعطیلات آخر هفته - هفتمین نتیجه پدر بزرگ هم به سلامتی بدنیا آمد

ظهر پنجشنبه هفتمین نتیجه پدربزرگ مامانی بدنیا آمد (دختر آیدا جون ) و به این ترتیب گیتا خانم از جایگاه نخست به رده دوم رفت . بعد ظهر هم منو و گیتا جون رفتیم خونه خاله عاطفه . خاله مریم و خاله سمیه (همکارای قبلی مامان)هم بودن . خاله عاطفه کلی واسه گیتاجون عروسکای نازنازی آورد و لطف کرده بود یه عروسکم واسه خودش خریده بود  و گیتا جونم دستش درد نکنه اونجا دختر خوبی بود و طبق معمول وقتش به خوردن زیپ لباسش یا عروسکا گذشت موقع برگشت به خونه که بابایی اومده بود دنبالمون چون گیتا خانم بعد ظهری نخوابیده بود این قدر خوابش گرفته بود که تو فصله ای که برسیم خونه همونطور نشست...
28 دی 1392

به عشق دخترم گیتا به مناسبت پانصدمین روز زندگیش

روز پنجشنبه شد ۵۰۰ روز از روزی که خداوند بهترین و ارزنده ترین هدیه خود در روی زمین رو بهمون داد و گیتای عزیزم پا به عرصه این گیتی گذاشت و با آمدنش زندگیمون رو زیبا تر کرد . دخترم تو را با همه وجود دوست داریم صدای دلنوازت را نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را  اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را همه را دوست داریم و خداوند را به خاطر خلقت پاکت سپاسگزاریم       Where do I begin از کجا آغاز کنم To tell the story Of how great a love can be گفتن ماجرایی را که ی...
28 دی 1392

دختر بابا وایستاده

      بالاخره دخترم تلاش برای راه رفتن رو شروع کرد    مامانی دیروز گفت با گیتا جونی کنار میز نشسته بودن که گیتا دستشو گرفته به میز و بلند شده . خدارو شکر   به قول بابایی :دختر بابا وایستاده         کی بشه مامانی تو راه بری و ما هم هی بهت بگیم بچه بشین ...
23 دی 1392

جشن تولد منه به چه شب قشنگیه

   خاله بیتا دیروز اومد خونمون و عکسهای تولد گیتا خانم بالاخره به دستمون رسید . جشن تولد منه به چه شب قشنگیه / دلم چه تاب تاب می زنه / می گه خونمون مهمونیه / جشن تولد منه / مبارکه مبارکه / تولدم مبارکه    یه دو روز بعد عروسی عمه سهیلا که ۱۷شهریور بود بابایی گفت حالا که همه هستن تولد گیتا جونی رو هم بگیریم .روز عروسی عمه سهیلا رفتیم اتلیه و کلی از گیتا خانم و بعدش هم ۳ نفری عکس گرفتیم و یکی از همون عکسا رو انتخاب کردیم که بابایی صبح روز تولد بردش قنادی که بندازن رو کیکش . تولد رو تو سالن مرضی جون گرفتیم  و قبل رفتن به سالن گیتا جونی رو بردیم اتلیه نزدیک خونه و با کیکش...
22 دی 1392

گردش تو یه روز برفی

        روز جمعه هوا نسبتا خوب بود کوهها هم بخاطر برف چند روز قبل خیلی خوشگل شده بود واسه همون تصمیم گرفتیم منو بابایی به اتفاق گیتا جون سه نفری بریم بیرون .مامانی یه کیک خوشمزه درست کرد و واسه نهار هم کوکوی سیب زمینی که بابایی زحمت کشید و ساندویچشون کرد و واسه عصر هم یه کله پاچه دپش گذاشت و خلاصه شال و کلاه کردیم و چایی برداشتیم و زدیم به دل کوه و دشت . رفتیم سمت بند دره و با ماشین تا بالاهاش رفتیم و یه جایی که آفتاب گیر بود توقف کردیم و همونجا چایی و کیک و ساندویچامون و خوردیم و وقتی هوا داشت کم کم سرد می شد برگشتیم که خدای نکرده گی...
22 دی 1392

برف نو! برف نو! سلام، سلام بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام

از دیشب اولین برف شهرمون شروع به باریدن کرد و تا نیمه های شب ادامه داشت . صبح که از خواب بیدار شدیم تا حدودی زمین رو سفیدپوش کرده بود هنوزم هوا برفی و امیدواریم بازم بباره نی نی توی حیاطه چشمش به آسمونه منتظره برف بیاد از ابر دونه دونه به ابر میگه : زمستونه ! لم نده بی کار توی آسمون برف های دیروز تو هی چیکه چیکه آب شد  دی ماه ۹۲ - بیرجند-محوطه جلوی خونه ...
17 دی 1392

روز چهل و هشتم

روز پنجشنبه که وفات امام رضا بود به اتفاق یکی از همکارای مامان و خانوادشون و راضیه خانم پرستارگیتا جون رفتیم روستای نصرآباد که یک مزار داره و تو ایام عاشورا و روزهای عذاداری آخر ماه صفر یه غذای مخصوص درست می کنن به اسم بزباش که ماده اصلیش گوشت و عدس و آرد و ادویش هم دارچینه که مثل شله باید مرتب هم زده بشه تا کاملا جا بیفته و یه دست بشه. اول رفتیم مزار واسه زیارت و نماز ظهر که اونجا برگزار شد و واسه نهار هم حسینیه روستا که یه ۵۰۰ متر با مزار فاصله داشت . حسابی شلوغ بود و تو اون ازدهام و شلوغی گیتا خانم غرق خواب بودن    لالالالایی  لالالالایی لالایی چرخ نخ تابی به آوازش ت...
14 دی 1392