گیتا جونیگیتا جونی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
برديا جونیبرديا جونی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

ستاره هاي زمینی

پنجشنبه ای که گذشت

پنج شنبه شب - دامادی همکار بابایی ان شاا... خوشبخت و سعادتمند باشن       یه کشف جدید : موقع شام از من نوشابه خواستی منم به هوای اینکه بلد نیستی با نی بخوری یه نی داخل بطری گذاشتم و گرفتم جلوت گفتم الان داخل نی فوت می کنی که یه هو چشمات یه جوری شد به خاطر گاز نوشابه منو می گی ...
24 مرداد 1394

یادبود ششمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلام عشق مامان دیشب به مناسبت ششمین سالگرد ازدواج من و بابایی که امروزه سه تایی برای شام رفتیم رستوران شمس العماره جای دوستان خالی خوش گذشت به خصوص به شما که حسابی واسه خودت آب بازی کردی                                  کلا موقع عکس گرفتن کوچه علی چیه         ...
17 مرداد 1394

پیشی پیشی ملوسم

دیروز عصر که می خواستیم بریم خونه مامانی تو فاصله ای که حاضر بشم بابایی شما رو برد دور میدون جلوی خونه تا سه چرخه سواری کنی وقتی امدم دیدیم با سه چرخه دنبال یه بچه گربه ای امان از دست دخترک نترس ما بیچاره پیشی کوچول و   از دست شما نمی دونست کجا فرار کنه خونه مامانی هم که رسیدیم اولش یه خورده تو حیاط سه چرخه سواری کردی و بعدش با کلک اوردیمت داخل موقع بازی رفته بودی سراغ عینک آفتابی های زمان بچگی ما . اونا رو میزدی بچشمت و می رفتی جلو  آینه خودتو نگاه می کرد ی و قاه قاه می خندیدی پیشی پیشی ملوسم می خوام تو رو ببوسم خدایا این چه کاره مامانم نمیذاره بیا با هم بازی کنیم دل ماما...
12 مرداد 1394

کودک دوست داشتنی من

دختر ناز مامان امروز می خوام دوباره در مورد شما بنویسم اینکه خدا روشکر دیگه راه افتادی و خیال منو بابایی رو کلی راحت کردی تنبل خانم مامان و کلی کمک می کنی تو بردن وسایل سفره و بعدشم به هم ریختن سفره عاشق سریال روزی روزگاری و برگریزان هستی بخصوص آهنگ تیتراژش طوری که موقع خوابیدن باید مامان یکی از این دو تا اهنگ رو برای شما بخونه اونم تازه به انتخاب خودت اگه حواسم نباشه و یه چیز دیگه بخونم سریع اعتراض می کنی و میگم خوب چی بخونم با قر و ناز دستات رو تو هوا تکون می دی و میرقصی یعنی یکی از اون دو تا رو علاقه خاصی به دایی رضا داری و مواقعی که هست  هر از چند گاهی می ری نوازشش می کنی و مرتبا براش بوس می ...
7 مرداد 1394

تعطیلات عید فطر

سلام گلک مامان امسال هم مثل عید فطر پارسال عمه سمانه با دو تا وروجکش آمدن بیرجند البته تنها و بدون عمو مجید جمعه صبح رسیدن و ما هم شب واسه افطار یعنی آخرین افطار امسال با عمه سمانه رفتیم بهدان به صرف نان و پنیر و شله و قرار شد شب همونجا بمونیم یه نیم ساعت بعد افطار کم کم دوستان رسیدن اول از همه عمو امین و عمه سهیلاو عمه صدیقه و بعدشم بابایی ظهر عیدهم مادربزرگ پدربزرگ و عمه ی ارنیک و اتبین جون نهار اونجا بودن و دور همی خوش گذشت         چوبت کو دخمل انداختی تو آب پسر عمه جون کمک          ...
29 تير 1394

عید سعید فطر مبارک

بدرود ای بزرگترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا… بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها… بدرود ای یاریگر ما که در برابر شیطان یاریمان دادی… بدرود ای که هنوز فرا نرسیده از آمدنت شادمان بودیم و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک.             عید آمد و عید آمد با نقل و نبیدآمد ماه رمضان رفت و این فطر سعید آمد  دنیا شده یکسر گل هرگوشه پرازبلبل  هر خاک شده بستان چون نور امیدآمد                             &n...
29 تير 1394

اخرین افطای امسال

سلام خوشمل مامان اخرین افطاری امسال افطاری خاله بیتا بود روز سه شنبه بعد تموم شدن شام کیک تولد طاها جونی رو آوردن و همگیمون رو سوپرایز کردن و چون صاحب رستوران پسر عموی بابایی طاها جونه موزیک و بعدشم یه بزن و برقص کوچولو البته اون موقع فقط ما تو رستوران بودیم ولی خدمش حسابی کیف کردن                 اینم از کیک تولد طاها جونی که خیلی هم خوشمزه بود                     &nbs...
24 تير 1394